mia méra(a dAy)

8.6K 1K 546
                                    




زنگ بلند تلفن باعث شد بین پلک هاشو باز کنه و کمی سرش رو بالا بیاره

اما اونقدر خسته و سنگین بود که دوباره پلک هاشو بست

زنگ تلفن قطع شد و اینبار گوشیش زنگ می‌خورد

دست انداخت و گوشی رو پیدا کرد و کنار گوشش گذاشت

ل-هوم

صدای آشنای زین به گوشش رسید

ز-الو لیام

مجددا با آوایی نامفهوم جواب داد

ز-لیام...نیازت دارم

ل- ساعت چنده

ز-چی

ل- ساعت چنده

ز-چهار

ل-چهار صبح زنگ زدی بگی نیازم داری؟ منم نیازت دارم اما چهار صبح وقتش نیست

خنده ی ریز زین به گوش رسید

ز-ببخشید بیدارت کردم عزیزم. اما به بسته قراره با پرواز نیم ساعت دیگه به دستم برسه و باید برم فرودگاه خودم تحویلش بگیرم. ماشین رو تریس برده با خودش اما شب برنگشته...نمیتونم به کس دیگه اعتماد کنم

منتظر جواب لیام شد اماچیزی نشنید

ز-لیام؟

لیام سعی کرد کمی هوشیاری شو برگردونه

ل-الان چیکار کنم من یعنی؟

ز-بلند شو صورتت رو آب بزن خوابت بپره بیا اینجا دنبالم...

ل-زین...

و هق هقی ضمیمه جمله ش کرد

ل-خوابم میاد

ز-میدونم اما واقعا مهمه بعدش میخوابی

ل-اومدم

میدونست که اگر لحظه ای بدنش رو رها کنه به خواب میره پس بلند شد و به سمت سرویس رفت صورتش رو آب زد و فقط سوئیشرتی روی بالاتنه ی برهنه ش پوشید و از خونه بیرون رفت

ده دقیقه بعد پایین ساختمان منتظر زین بود

سرش رو روی فرمون گذاشته بود و چشماش بسته بود

هوا گرگ و میش بود

زین در ماشین رو باز کرد و کنارش نشست

بهش با لبخند نگاه کرد

کاش میتونست بیدارش نکنه

خم شد و به آرومی روی موهای جلوی پیشونیش رو بوسید که لیام چشماشو باز کرد و صاف نشست

ل- سلام

ز-سلام لی

لیام ماشین رو روشن کرد و راه افتاد

یک ساعتی طول کشید تا زین بسته مورد نظرش رو تحویل گرفت و به خونه برگشتن

لیام همراه زین خونه رفت

ALEKTO [ziam]Where stories live. Discover now