ρόζα(roSe)

7.1K 1K 462
                                    




ساک کوچیکی رو از زیر تختش بیرون کشید و روی تخت پرت کرد در کمد ها و کشو ها رو باز می‌کرد و بدون توجه از هر کدوم چیزی رو توی ساک مینداخت.

هری که از ابتدای ورودش توی چارچوب در اتاق ایستاده بود به حرکات سریع و عصبیش نگاه می‌کرد

ه-چه کار میکنی زین هیچ معلوم هست؟

زین نفس نفس میزد که بیشترش به خاطر خشمش بود. یکی از ادکلن هاشو توی ساک انداخت

ه-خدایا. با توام چرا داری وسیله جمع میکنی

ز-دارم میرم

کوتاه گفت. کامش خشک بود اما حتی برای تازه کردن گلوش هم نمی ایستاد انگار که گردباد وجودش بی وقفه پیش می‌بردش

ه-یعنی چی؟ کجا میری؟

ز-نمیدونم

زیپ ساک رو کشید و روی شونه ش انداخت

هری جلو اومد و از بازوش گرفت

ه-چی داری میگی تو آروم بگیر بگو چی شده

زین دستش رو آزاد کرد و صدای دادش توی گوش هری پیچید

ز-میگم دارم میرم. نمیدونم کجا فقط میرم جایی که بتونم نفس بکشم. جلومو نگیر

ه-راجبه لیامه؟

زین سرش رو تکون داد و به سمت در رفت

ه-جلوتو نمیگیرم. اما بی خبرم نذار داداش. خب؟

بی حرف در خونه رو بست و رفت

ساکش رو صندلی عقب پرت کرد و ماشین از جاش کنده شد

مقصدی نداشت اما هرجایی خارج از این شهر میتونست خوب باشه

با بالا رفتن عقربه ی سرعت ماشینش از پایین رفتن خودش جلوگیری می‌کرد. نباید وایمیساد نباید نفس می‌گرفت

چون یک لحظه کافی بود تا سیاهچال زیر پاش زین رو به درون خودش بکشه

و اونوقت دیگه راه فراری نیست براش

نمی‌خواست رو به رو بشه با حقیقت و دردی که از باور کردنش جونش توی آتیش میسوخت

اینبار لیام آتش رو به پا کرده بود و زین رو توی آتیش هل داد

"برابر شدیم لیام. حالا تو داری منو آتیش میزنی"

تابلوی بالای سرش نشون میداد که از شهر بیرون رفته چشماشو بست انگار که واقعا انتظار داشت با تموم شدن خط جاده ی شهری همه چیز رو پشت سرش بذاره

اما اینطور نشد

چشماش که باز شد همه چیز همونطور بود

قرار نبود کمتر بسه آتشی که شعله می‌کشید

اون لحظه بود که زین باور کرد این شروع داستانشه

داستانی که همیشه تک شخصیتش باقی میمونه

ALEKTO [ziam]Where stories live. Discover now