TALK

6.5K 722 421
                                    







هی لاورز ❤️️

امیدوارم حوصله تون بکشه اینو بخونین چون به نظر خودم حداقل مهمه

گمونم جای درستش اینجا بود که یه سری چیزا رو بگیم و یه سری تصمیمات باهم بگیریم

حالا چرا ؟

چون که طبق اماری بی حساب و کتابی که واتپد میده اینجا زیاد تر از اونیم که من تنهایی تصمیم بگیرم و کلا ادم دموکراتیم ! (بشنوید باور نکنید )

و دیگه اینکه یه جورایی آلکتو بیشتر از یه صرفا داستان شده توی واتپد (فقط نظر شخصیمه اگر نیست خب ببخشید !)

داستان از این قراره که داریم تموم میشیم : منو و الکتو

حالا قضیه چیه ؟!

قضیه از این قراره که میخوام راجع به دو تا چیز حرف بزنیم

اول خودمون

دوم آلکتو

اول میرم سر پارت خودمون

تمام این مدتی که اینجا هر کدوممون یه کار از پیش تعیین شده رو انجام میدادیم انگار یعنی من پارت میذاشتم و شما میخوندید فقط در ظاهر اینطوری بود

از این خیلی فراتر رفتیم خیلی با هم بیشتر ارتباط گرفتیم چه گرفته از من که براتون گاهی از حالم گفتم یا داستانی که روحیات خودم رو ریختم توش چه از شماها که با خیلی جاها زندگی کردید و خیلی وقتا حرفایی زدید گوشه کنارا که قلب منو لرزوند .

تمام چیزایی که شاید دوست داشتید یه جایی بگید اینجا جاشه بدون قضاوت و بدون بازخورد بد یا هرچی میتونید بگید

فرقی نداره مخاطب من باشم یا هرچیز دیگه ای

و در کنار اون به شخصه فکر میکنم تنها راه بیشتر فهمیدن یک ایده و در ابعاد بزرگتر یک داستان اینه که شخص پشت اون رو بشناسیم

پس همونقدر که من دوست دارم شما رو بشناسم و ازتون میخوام اینجا هرچی  که میخواید راجع به خودتون و احساستون به داستان و همه ی چیز ها  بهم بگید ازتون میخوام اگر از اون سوال های کوچیکی که گاهی جاهای مختلف راجع به خودم هم پرسیدید اگر چیزی باقی مونده بگید من خیلی دوست دارم فراتر از چیز هایی که از بین خط های داستان راجع به خودم بیرون میزنه اگر کسی دوست داره بدونه بهش بگم

حالا چرا گفتم داریم تموم میشیم ؟ پایین میگم !

میریم سر پارت آلکتو

گایز با تمام دوست نداشتن ها و تمام اینا که یه روزایی فکر میکنم باید تا روز اخر عمرم این داستان رو با خودم ادامه بدم و انگار مثلا باید تا روزی که زین و لیام آلکتو زنده ان براتون از زندگیشون بگم میدونم که نه شما میخونید نه میشه

یکی دوتا گره ی کوچیک تو داستان مونده که بعد از گفتن اونها اون دکمه ی تموم شدن داستان رو میزنم و تمام...

که البته هم من هم شما میدونیم قسمت سیاه و ناشناخته ی این داستان اونقدر زیاده که هیچوقت همه ی ابهامات رفع نمیشه و اصلا به نظرم پوینتش همینه ...آلکتو کارش این بود که یه سرنخ بده و چطور احساس کردن و کشف کردن رو به عهده ی خودتون بذاره

ته داستان بد نیست همیشه گفتم اما میتونم اینطور بگم که پیچیده و شوک اوره

و تحت هیچ شرایطی عوض نمیشه

اما یه ماجرایی میمونه

آلکتو اونقدر وسیعِ و اتفاقایی که میوفته اونقدر بزرگ که خیلی راحت میتونه یک فصل دوم داشته باشه

منظورم از فصل دوم این نیست که قراره بشینم و از این روزهای عادیشون بنویسم و...

هرکاری که میدونید من نمیکنم

قراره یه بازگشت داشته باشیم به همون میزان دارک بودن و هیجانات اول همین داستان و کم کم بریم جلو و روشن ترش کنیم

البته اینایی که میگم صرفا یه نظریه ست چون فعلا داستان هیچ فصل دومی نداره

دلیل حرف زدنمون هم همینه

بعد از تموم شدن آلکتو من خودم هم دیگه اینورا نمیام با تمام چیز هایی که هنوز دارم برای نوشتن

چیزی که وجود داره اینه که همه میدونیم این نوشته ها خارج از اینجا تو دنیا هیچ ارزشی ندارن ...نه من آنا تاد ام نه زیام یک شیپ مثل شیپ های هری ِ و نه آلکتو به هیچ زبانی جز فارسی خودمون قراره باشه

پس هیچی به هیچی

پس تصمیم راجع بهش بین همین دنیای کوچیک خودمون ِ

بهم میگید و تصمیم میگیریم که قراره فصل دو داشته باشیم یا اینکه دکمه ی تموم شدن رو میزنیم

که البته اگر باشه فصل دو یه بوک مجزاست

من تصمیم به رفتن گرفتم اما خیلی برام ارزشمند تر از اونید که تصمیمش فقط با خودم باشه

مثل همیشه

loads of love ❤️️

ALEKTO [ziam]Where stories live. Discover now