chrónos(TIme)

8K 1.1K 463
                                    




چشماشو باز کرد اطراف رو از نظر گذروند . داروهای مسکن بهش حتی اجازه ی فکر کردن نمیدادن . اخرین لحظه ای که به یاد داشت نشستن توی ماشین زین بود و بعدش باید خوابش برده باشه

توی اتوبان اشنایی پیش میرفتن کمی گردنش رو بالا اورد و تلاش کرد صاف بشینه که زین متوجه بیدار شدنش شد و دکمه ی تنظیم صندلی رو زد تا مانع تقلای بیشتر لیام بشه

خواست چیزی بگه کمی سرفه کرد که زین بطری اب رو جلوی صورتش گرفت بدون اینکه نگاهش رو از جاده برداره

لیام کمی با تعجب نگاه کرد و بطری رو گرفت

ل-فلج نشدم که

ز-سخت میشه گفت نه

ل-تقصیر این داروهاست . زیاد خوابیدم ؟

ز-نیم ساعتی هست . از در بیمارستان .

لیام کمی از بطری خورد اما بطری رو زیر پاش پرت کرد و دستش رو جلو اورد

ل-هی هی هی ما کجا میریم ؟

زین ثانیه ای به صورت پف دار و موهای بهم ریخته ی لیام نگاه کرد و نرم تر گفت

ز-خونه

ل-میدونم خونه . کدوم خونه ؟

زین نفسش رو با صدا بیرون داد . میدونست این بحث رو باید داشته باشن . باید دست و پاش رو میبست و میوردش تا وقتی که فرصتش رو داشت ...سعی کرد با ارامش بگه بلکه لیام رو رام کنه

ز-خونه ی من

لیام سمتش چرخید و با چشمایی درشت شده گفت

ل-شوخی میکنی ؟! امکان نداره

ز-چرا امکان نداره لیام ؟

ل-من نمیام اونجا بمونم . اصلا .

ز-چرا پین ؟

لیام چشماشو چرخوند و از گفتن حقیقت طفره رفت .

ل-همین که گفتم . میرم خونه ی خودم .

زین نفسش رو با صدا بیرون داد و ماشین رو به کنار جاده کشید و بعد از توقف کامل نیم تنش رو چرخوند و به لیام نگاه کرد . لیام به وضوح فرار کرد اول به در ماشین بعد به پنجره منظره ی بیرون و به ترتیب هرجایی جز صورت زین رو نگاه کرد ولی در نهایت مجبور شد نگاهش رو به زین بدوزه

زین عصبانی نبود اما اخم کمی داشت و دلیلش هم این بود که این چند روز لیام به اندازه ی کل ادمای زندگیش توی این 24 سال باهاش مخالفت کرده و این چیزی نیس که زین عادت داشته باشه بهش . زین دستور میداد درخواست نمیکرد اما ظاهرا باید درخواست کردن رو هم به لیستش اضافه میکرد حالا

لیام با صورت خنثی و کمی جمع شده به خاطر درد توی کمرش نگاهش رو ادامه داد اما زین سرش رو به طرفین تکون داد و صاف نشست ماشین رو روشن کرد و در جا اتوبان رو دور زد به سمت خونه ی لیام .

ALEKTO [ziam]Where stories live. Discover now