Epistrofi (reTUrn)

7.3K 1K 608
                                    




"تا چند ساعت دیگه اینجا باش "

پیام رو تایپ کرد و فرستاد

جلوی آینه ایستاده بود و بدنش رو نگاه میکرد جای چند بریدگی رو شونه هاش که به خوبی بخیه زده شده بودن

و چندتا اثر سوختگی روی شکمش خودنمایی میکردن

دستش رو بالا اورد و روی صورتش گذاشت . گودی زیر چشمش اونقدر عمیق بود که چشماش رو درشت تر از هر موقع دیگه نشون میداد

فکر میکرد به صبحایی که جلوی آینه می ایستاد و یقه پیرهنش رو صاف میکرد

دستی توی موهاش میکشید و شکایت میکرد از اینکه وقتی میخندید گونه هاش بالا میومدن و چشماش ناپدید میشد

کنار لبهاش رو به بالا هل داد اما چیزی که میدید اصلا شبیه چیزی که به خاطر میورد نبود

برای هزارمین بار به چندماه گذشته ی زندگیش لعنت فرستاد

کاش میتونست کاری کنه تمام اتفاقات پاک بشه

برگرده به پوشیدن فرم مسابقه و سوییچ ماشینش رو برداره و فقط نگران جاده ی محدود پیست باشه

حتی اگر برمیگشت میتونست نگران نمره های دانشگاهی باشه که به ندرت توش دیده میشد

میتونست به چیزهای الکی بیشتری بخنده

آسونه که چشماشو ببنده برای به لحظه و بگه چیزی عوض نشده میتونی برگردی

میتونه فقط فراموش کنه

میتونه برگرده همه چی رو از سر بگیره درست مثل قرص خوردن یه آلزایمری

انعکاس اندام زین رو توی آینه دید

برگشت و به اون که به چارچوب در تکیه داده بود نگاه کرد

ز-تو چیزی رو از دست ندادی لیام

لب لیام به پوزخندی بالا رفت

انگشت اشاره ش رو کنار سرش گذاشت

ل-چیزای زیادی این بالا از دست رفته

زین سرش رو تکون داد و به جایی روی زمین خیره موند

ز-انگار همه چیز به عقب برگشته . درست همونطور که بود . همه چیز آرومه . نه کسی رفته نه کسی مرده

لیام نفهمید چی شد که خودش رو به زین رسوند و دستشو دور گردنش حلقه کرد و اونو به دیوار پشتش کوبید

از بین دندوناش گفت

ل-آره ؟! به نظر تو همه چیز مثل قبله ؟ چشماتو نبند روی زندگی ای که آتیشش زدی

زین خشم و عصبانیت اون رو نمیدید تمام چیزی که میدید صورتی بود که به زردی میزد و چشمایی که رگه های قرمز توش داشت

ALEKTO [ziam]Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang