Μπλε (BlUe)

7K 1K 458
                                    






به بدنه ی ماشین تکیه داد و دستاشو توی جیب شلوار اِسلشش مشت کرد

ساختمان بلندی درست وسط درخت ها بالا رفته بود و طبق ادرس لیام باید به طبقه ی اخر درواقع پنت هاوس ساختمان میرفت

صداشو بی هدف صاف کرد

پیامی که برای آستین نوشته بود رو دوباره چک کرد . نه خیلی واضح بود نه خیلی گنگ . فقط گفته بود که اگر خبری ازش نشد تا دوساعت آینده میتونه پلیس رو خبر کنه و لوکیشن رو توی ایمیلی قرار داده بود که قرار بود تا دو ساعت دیگه ارسال بشه اگر لیام کنسلش نمیکرد

به سمت ساختمان رفت و از در شیشه ای رد شد اطراف لابی نگاه کرد و دنبال آسانسور بود که صدایی متوقفش کرد

-با چه واحدی کار دارید آقا

برگشت و با مردی که لباس یونیفرم تنش بود مواجه شد . مشخص بود نگهبانی ساختمان بزرگ و مجلل رو به عهده داره

بالاخره لب هاشو که بین دندون گرفته بود و فاصله ای با خون افتادن نداشت آزاد کرد

ل-با طبقه اخر ...گمونم !

مرد کمی براندازش کرد و بعد گفت

-اقای پین . درسته ؟

لیام ابرویی بالا انداخت و با مکث سرش رو تکون داد و تایید کرد

-بفرمایید مشکلی نیست

لیام رو پاشنه پا چرخید و با یکی از اسانسور های گوشه سالن به طبقه ی اخر رفت

تنها در توی طبقه در مشکی رنگ بود

درست مقابل در ایستاد

لرزش دستاش مانع از این بود که زنگ در رو به صدا دراره اما بالاخره این کارو کرد و به محضی که صدای زنگ توی گوشش پیچید توانایی این رو تو خودش میدید که سمت اسانسور برگرده و با سرعت تمام تر از اون ساختمان دور شه

اما در مقابلش خیلی زودتر از انتظارش باز شد و هری با لبخندی جلوش بود

لیام اونو برانداز کرد حجم کمی از موهای کوتاهش روی پیشونیش ریخته بود و پیرهن ساتن مشکی ای تنش بود

ه-لیام خیلی لطف کردی که اومدی . بیا تو

و از جلو در کنار رفت

لبخند هری کمی از لرزش دست لیام کم کرد . چیزی که لیام براش استرس داشت قطعا هری نبود

به داخل پا گذاشت

محوطه ی بزرگ خونه چندان پر نبود

کاناپه های مشکی جمع و جوری قسمتی از سالن بود لیام ناخوداگاه به سمتشون رفت و روی یکیشون نشست

هری سمت لیام گفت

ه-راحت باش لیام . لویی نمیدونه اومدی . من صداش میکنم

ALEKTO [ziam]Where stories live. Discover now