symfonía(AgREement)

7.3K 1K 291
                                    




-زین میشه اون بشقاب رو بهم بدی ؟

لیام گفت و مستقیم به زین نگاه کرد و انتظار داشت زین به معمول این چند روز سریعا بشقاب رو به دستش بده اما زین حرکتی نکرد

روی کاناپه ی رو به روی تخت توی اتاق لیام نشسته بود و مقصد نگاهش صورت لیام بود اما حتی پلک هم نمیزد

لیام کمی دستش رو تکون داد و دوباره گفت

ل-مالیک !

اینبار زین با پرش جزئی سرش رو تکون داد و انگار که تو دنیای دیگه بود تا لحظه ای پیش به لیام نگاه کرد

ل-تو خوبی ؟

زین بدون اینکه حالت صورتش فرقی بکنه با همون اخم نازک جواب داد

ز-اره ...چیزی میخواستی ؟

لیام سرش رو به نشونه ی منفی تکون داد

ل-پشیمون شدم اصلا . بهتره نخورم

زین از جاش بلند شد و استین های بلوزی که متعلق به لیام بود رو با پنجه ی دستش مشت کرد

هری وسایلش رو اورده بود اما زین فقط شلوارش رو جایگزین کرده بود و فقط ترجیح داده بود بدون اینکه به لیام هم بگه بلوزش رو با یکی دیگه از بلوز های لیام عوض کنه .

نزدیک اومد و لبه ی پایینی تخت نشست

ز-نخوری ؟ چرا

ل-این مدت بدون اینکه از جام تکون بخورم فقط دادم بالا . شکمم رو حس میکنم که داره میاد جلو

زین خندید

ز-من هرشب بانداز اون زخم ها رو عوض میکنم لی و چیزی که میتونم بهت بگم اینه که بدن خوش فرمت ذره ای تغییر نکرده .

لیام اول مخالفت کرد اما بعد متوجه شد که زین اون رو چی صدا کرده . خب برای زین کمی عجیب بوده نه ؟! یعنی این از چیز هایی نیست که زین مالیک تو زندگیش دو بارهم به کسی گفته باشه

سعی کرد بدون توجه ادامه بده

دستش رو دو طرف صورتش گذاشت و گونه ها شو به سمت بیرون جمع کرد

ل-اینا رو چی میگی ؟ گاد

زین با لبخندی که کم کم محو میشد به صورت برجسته ی لیام نگاه کرد چال بالای گونه ش که مشخص شده بود ...

تمایل عجیبی تو تمام وجودش حس میکرد که پوست لیام رو بین انگشتاش بگیره یا شاید دندوناش حتی و بهش بگه توی بهترین حالت ممکنه نیاز نیست نگران چیزی باشه

نه که نمیتونست ...خدا میدونه که زین توی زندگیش بابت چیزی اجازه نگرفته و نمیگیره

اما نمیخواست ...

هری به وضوح گفته بود تنها راهی که این ممکن میشه در این صورته که لیام خودش پیش قدم بشه

ALEKTO [ziam]Onde histórias criam vida. Descubra agora