nekró fántasma(deAd gHOSt)

7.7K 1.1K 515
                                    






ایان-جناب مالیک ؟

زین پاهاشو که روی میز انداخته بود جابه جا کرد و سیگارشو بین لبش گذاشت

ز-بیا تو

ایان داخل اتاق شد و نگاه کوتاهی به صورت زین کرد

ز-بگو

ایان-قربان امروز سه شنبه  ست .

زین اخماشو درهم کشید

ز-اوه...خب؟

-به عادت همیشگی چهارشنبه ها به اون محله میرفتید تا...

زین پک عمیقی به سیگارش زد و دود رو توی گلوش حبس کرد

چهارشنبه .

هکتور .

بازدید از عذابی متحرک که مثل شبحی از زندگی زین حذف شد اما زین با دست های خودش به گوشه ی اون چنگ زده بود و بخشی از اون رو نگه داشته بود

دود غلیظ رو بیرون فوت کرد

ز-این هفته نمیرم

ایان با ابروهایی بالا رفته زین رو نگاه کرد اما ترس از خشم زین اونو به بیرون اتاق فرستاد .

زین تو گذر سالها یکبار هم این روز رو جور دیگه ای نگذرونده بود اما حالت گرفته ی زین خودش گویای علت بود

دستش رو سمت جا سیگاری برد تا سیگارش رو خاموش کنه اما جا سیگاری جا نداشت و پر از فیلتر های سیگار بود

جا سیگاری رو از روی میز پرت کرد که به دیوار رو به رو خورد و نقش زمین شد

اما صدای شکستن اون جواب ذهن مشوش و عصبی زین نبود

احساس شکستگی عمیقی توی بخشی از مغزش داشت

چیزی از لایه های مغزش عبور کرده بود و توی درونی ترین بخش اون مثل یک فیلم در حال پخش بود

تو فرصتشو داشتی زین چرا گذاشتی این اتفاق بیوفته

مدام به خودش القا میکرد که این چیز مهمی نبوده و میتونه ازش رد بشه اما عصبانیت جدا نشدنی حالا تمام بدنش رو فرا گرفته بود

چه حسی داره وقتی خودتون رو برنده ی یک جنگ میدونید اما به بدترین شکل میبازید ؟

حسی که زین باهاش درگیر بود

این حقیقت بود که صاحب اون چشم های شفاف قهوه ای که زین زیر حبابی از اب از بالا بهش زل زده بود شکستی سهمگین رو به زین تحمیل کرده بود

زین خودش رو قوی ساخته بود در مقابل هر حمله ای اما این حمله ناگهانی و غیر قابل پیش بینی بود که زندانیش بهش کرده بود

هرچقدر بیشتر به صحنه های اتفاق افتاده فکر میکرد عصبانیت بیشتر تمام بدنش رو فرامیگرفت تا جایی که خودش رو مقابل در اقامتگاه لیام پیدا کرد در حالی که گرمای نفس خودش به صورتش میخورد

ALEKTO [ziam]Dove le storie prendono vita. Scoprilo ora