Ti(WHat)

7.8K 1K 675
                                    






بین ملحفه ها غلتی زد و بالاخره چشماش رو باز کرد

دست انداخت و کورکورانه چراغ کنار تختش رو روشن کرد

سنگین نفس می‌کشید و پیشونیش مرطوب بود

ل-فاک

زیر لب آروم گفت.

این اتفاقی نبود که زیاد برای لیام بیوفته

اما در هر صورت لیام یه پسر بود پس جای تعجب نداشت

این خواب های درتی گاهی پیش میومد اما الان جای تعجب داشت چون لیام با عصبانیت به خواب رفته بود

و حالا نیمه های شب با یه دیک دردناک و شکم درد از خواب پریده بود

امروز بار دومی بود که این اتفاق برای بدنش میوفتاد و لیام باز هم میخواست بی اعتنایی کنه به چیزی که کمی روی شلوار راحتی شو برجسته کرده بود

از جاش بلند شد

یه لیوان آب میتونه کمک کنه ذهنش رو پاک بکنه.

برای این ماجرا اتفاق توی حموم رو مقصر میدونست اما جسارت اینکه اعتراف کنه توی خودش نمی‌دید

از راهرو گذشت و جلوی یخچال ایستاد و لیوان آب رو زیر آب سرد کن گرفت

ساعت سه صبح رو نشون میداد

لیوان رو سر کشید و کمی محکم روی کانتر کوبید

ل-فاک به دستات مرد

دستای زین این توانایی رو داشتن که براش وِت دریم بشن و حالا شده بودن و یادآوری لمس پهلوهاش کمکی بهش نمی‌کرد اصلا

-لیام حالت خوبه؟ 

از جا پرید و به عقب برگشت

زین رو به روش سمت دیگه کانتر ایستاده بود

ل-تو...اینجا چیکار میکنی؟  مگه نرفتی

زین چشماشو مالید و هر دو دستش رو روی بازو های لختش قرار داد

ز-نه پشیمون شدم. حرفم اینه که الان سه صبحه و به نظر آشفته میای

نگاه لیام نافرمانی کرد و روی دستاش سر خورد

لعنت بهش...چرا باید با بالاتنه برهنه توی خونه پرسه بزنه؟  اینجا که خونه خودش نیست

لیام چرخید و پشتش رو به زین کرد

ل‌-خواب بدی دیدم

چی میتونست بگه؟  من همین الان رویای لمس دستات روی تنم رو داشتم؟! اونم وقتی که اینقدر زیاد تظاهر به بیزاری ازت میکنم؟ 

ز-یه نظر خواب خیلی بدی هم میومده

لیام عوض شدن لحن زین رو حس کرد

چرخید و بهش نگاه کرد که حالا چند قدم بیشتر باهاش فاصله نداشت

موهای درهمش روی صورتش سایه انداخته بودن و زنجیر چرم دور گردنش به آرومی تکون می‌خورد

ALEKTO [ziam]Donde viven las historias. Descúbrelo ahora