áthlios(miSeRAble)

7.8K 1K 448
                                    






-هی تو داری بیدارش میکنی احمق . من به اندازه کافی یه فاکر بودم براش دیشب

زین به لویی ای گفت که روی صورت لیام خم شده بود . لیام گوشه ی کاناپه به خواب فرو رفته بود و حالا روز بعد بود

لو-باید بیدار شه خب . ساعت یازده ظهره زین

زین نگاه هشدار دهنده ای کرد و نگاهش رو به جای دیگه ای داد اما وقتی که لویی با سر انشگتاش صورت لیام رو لمس کرد و باعث شد لیام کمی تکون بخوره نتونست خودش رو کنترل کنه و از جاش بلند شد و ضربه ی نه چندان محکمی روی دست لویی زد و کنار کشیدش

و این فقط برای این نبود که نمیخواست لیام بیدار بشه به خاطر این بود که لویی صورتش رو لمس کرده بود .

لو- تو عجیب شدی واقعا

ز-حالا هرچی . فقط راحتش بذار .

لویی کنار هری روی مبل نشست و زین جایی پایین کاناپه لم داد و به ارومی پاهای لیام رو بلند کرد و روی پای خودش گذاشت تا راحت بشینه

اینطور نبود که هیچ جای دیگه ای برای نشستن نباشه اما فقط اونجا راحت تر بود .

لو- خب تو برای جشن اماده ای ؟

ز-با منی ؟

لو-پس با کی ام ؟

ز-کدوم جشن ؟

لو-من پنج بار تا الان راجب این بهت گفتم . فردا شب . من . جشن

ز-آها . نه معلومه که نه من تو این جاهای مزخرف چیکار دارم

لو-هی این تولدمه .

و فحشی که زیر زبونش رو خورد .

هری که تا الان سرش توی گوشیش بود و اتفاقا داشت مطمئن میشد کادوی مخصوص دوست پسرش به موقع به دستش برسه سرش رو بلند کرد و چشم غره ی وحشتناکی به زین رفت

ه – زین میاد عزیزم نگرانش نباش

ز-نمیام

ه-میاد میاد

لو-ببین اگر تو نیای انگار صد درصد هری اونجا نیست و خب ...

سرش رو پایین انداخت و اروم گفت

لو-فقط نمیخوام خراب بشه شبمون

زین بدون اینکه متوجه باشه ساق پای لیام رو نوازش میکرد که فاک این عجیب بود اما حتی متوجه شم نبود

ه- گفتم که اون عوضی میاد. من راهش رو بلدم

زین خواست هری رو ساکت کنه و از جذبه ش استفاده کنه اما بدن لیام که تکون خورد نذاشت ادامه بده

نگاهش رو به صورت لیام داد که چشماش حالا باز بود کمی اطرافش رو نگاه کرد

اتفاقای شب گذشته یادش اومد و موقعیت خودش رو تشخیص دادحس بدی بهش دست داد که اونطور گیج میون اونا بیدار شده در حالی که همه نشستن

ALEKTO [ziam]Onde histórias criam vida. Descubra agora