Chapter 6.

1.6K 679 111
                                    

چپتر ششم.

کلابی که بکهیون در آخرین لحظه انتخاب کرده بود، گی باری غیرقانونی بود. چنین کلاب‌هایی توی سئول مجوز نمی‌گرفتن پس معمولا توی چنین زیرزمین‌هایی پیدا می‌شدن، مثلا کنار مانگافروشیِ همیشگی!

-اینجا رو از کجا می‌شناسی بک؟
سهون درحالی پرسید که دست بکهیون رو محکم گرفته بود تا به امن‌ترین نقطه برسن.

-فقط اتفاقی دیده بودمش. حسم گفت که امتحانش کنم.

زمانی که توی انتهایی‌ترین نقطه نشستن، سهون دستی به موهاش کشید و کنار گوشش پرسید:
-از بار برات چی بیارم؟

-من مشروب‌ها رو نمی‌شناسم هونی. هرچی که حس می‌کنی خوبه.
با خونسردی زمزمه کرد و زمانی که سهون برگشت و شات پرشده‌ای رو جلوش گرفت، یک ضرب نوشیدش.

با حس سوختن ته گلوش اخمی کرد و با جمع کردن صورتش پرسید:
-این چه کوفتی بود؟

-ویسکی کانادایی. ملایم‌ترینشه. بیشترش با ذرت درست شده.

بکهیون هومی گفت و شات‌های بعدی رو با فاصله‌های کوتاه بالا رفت. سهون با تعجب نگاهش می‌کرد چون دوست‌پسر سابقش معمولا این‌طوری نمی‌نوشید.
-بذار یکم توی حال خودم باشم.

بکهیون در جواب "وات د فاک" سهون گفت و خیسی دور لب‌هاش رو پاک کرد.

بعد از چند دقیقه، گیجی و داغی سرش اجازه نداد که بیشتر توی حالت ریلکسِ نشسته‌اش باقی بمونه. بیشتر نزدیک سهون شد و سرش رو روی شونه‌ش گذاشت، همونطور که دست‌هاشون رو حلقه می‌کرد.

-درست مثل اون موقع‌ها.
بی‌حال لب زد. قرار نبود که اون حرف رو بگه اما گفت و سطح روی دستش بوسیده شد:
-درست مثل اون موقع‌ها عاشقتم.

با پوزخندی که زد، اشکی از گوشه‌ی چشمش چکید که علتش ناراحتی نبود. دیگه علت هیچ‌چیزی رو نمی‌دونست.
نفسش رو توی گردنِ سهون بیرون داد و شروع به بوسیدن گردنش کرد درحالی که پسر کاملا بی‌حرکت مونده بود. خودش رو روی پاش کشید تا دستش رو راحت توی موهاش ببره و درنهایت لب‌هاشون رو به‌هم رسوند.
-عام بک...به‌نظرم بسه.

سهون لب‌هاشون رو از هم جدا کرد اما بکهیون با بی‌توجهی به بوسیدن گردنش ادامه داد.
-بک با توام..

با صدای تقریبا بلندِ سهون، به خودش اومد و از روی پاش بلند شد. به محض رسیدن باسنش به صندلی، شات پر دیگه‌ای رو بالا رفت و زمانی که چشم‌های بسته‌شده‌اش در اثر تلخی رو باز کرد، یقین پیدا کرد که دیوونه شده.
چانیول جلوش ایستاده بود و بکهیون مطمئن بود این صحنه قبلا اتفاق افتاده، مطمئن بود اینجاست تا چانیول رو ببینه.
-گفته بودی الکل نمی‌خوری.

چانیول بی‌مقدمه، به محض دیدنش گفت و بکهیون نفسش رو با بهت‌زدگی بیرون داد. سرش سوت می‌کشید پس دوباره به شونه‌ی سهون پناه برد و اشک‌های روی صورتش رو با پشت دستش پاک کرد.

Lost my mind.Where stories live. Discover now