Chapter 8.

1.8K 686 291
                                    

چپتر هشتم.

چانیول گره‌ی کراواتش رو درست کرد و توی آیینه به خودش خیره شد. لبخندی زد و بعد از مرتب کردن موهاش، موبایلش رو برداشت. لیستِ بلندبالایی که جونگین از بهترین رستوران‌های سئول براش فرستاده بود رو چک کرد و یکی‌شون رو انتخاب کرد. توی صفحه‌ی چتش با بکهیون رفت و تایپ کرد:
-رستورانِ ژاپنیِ ایرودوری رو انتخاب کردم...ساعت هفت منتظرتم.

و بعد از چند دقیقه درجواب، یک ایموجیِ قلب از طرف بکهیون دریافت کرد. یعنی بکهیون برای همه قلب می‌فرستاد؟ این یک قرار عاشقانه بود؟ مطمئن بود که در دوران دبیرستانش هم انقدر بچگانه فکر نمی‌کرده اما یقین داشت که بکهیون بهش یه احساساتی داره. گی‌یابش بهش می‌گفت که صد در صد همجنسگرا هم هست و خب از نظرش به جز اون پسرِ سرد ترسناک که از چشم‌هاش اشعه خارج می‌شد، مانع‌شون چیز دیگه ای نمی‌تونست باشه.

باید امشب درباره‌ی سهون از بکهیون می‌پرسید. اگر رابطه‌ای نداشتن، می‌تونست بهش پیشنهاد بده. حس می‌کرد با بالاتر رفتن سنش، دلش یک رابطه‌ی جدی می‌خواد. بکهیون هم پسری نبود که اهل رابطه‌های مقطعی و وان‌نایت‌استند باشه و همین قضیه جذابش می‌کرد.

با فکرکردن بهش دوباره لبخند روی لبش نشست. حرف‌ها و رفتارهای عجیبش، موهای یخی و اخلاقِ یخی‌ترش، چانیول آرزو می‌کرد که کاش می‌تونست تمام این چیزها رو ببوسه.

توی تمام مسیر داشت جملاتش رو کنار هم میچید تا بهترینِ خودش رو به بکهیون ارائه بده. اون لعنتی همیشه از زیباترین کلمات استفاده می‌کرد و چانیول یک جورایی جلوش کم می‌آورد.
بکهیون روحِ هنری داشت، همه‌چیز رو با یک دیدِ تازه نگاه می‌کرد و انگار از توی یکی از مانگاهای موردعلاقه‌اش بیرون اومده بود.

-به چی فکر می‌کنی؟

صدای بکهیون که توی گوشش پیچید، با بهت به صندلیِ کنارش نگاه کرد. ماشینِ جونگین رو قرض گرفته بود چون نمی‌خواست بکهیون رو با موتور به اون رستورانِ گرون ببره.

-آآآآم...کی اومدی؟

بکهیون لبخندی زد و نگاهش رو به درِ خونه انداخت:
-اونجا وایساده بودم، ولی اصلا منو ندیدی. به چی فکر می‌کردی؟

-مشکلاتِ روزمره...چیز خاصی نیست. بریم؟
چانیول ناشیانه دروغ گفت.

-بریم، فکرکنم به خونه من نزدیک باشه نه؟

-آره. راستی تو اصالتا اهل سئولی؟

-متاسفانه. کل زیربناهای فرهنگی سئول همیشه متعلق به خاندان ما بوده...و همیشه هم سئول بودیم.

-چرا متاسفانه؟

-به نظرم سئول حسِ خاصی نداره... حسِ تعلق رو میشناسی؟ سئول هیچوقت حس تعلق بهم نداده.

Lost my mind.Where stories live. Discover now