چپتر سیزدهم(بخش اول)
March 1983
چانیول پاپوش های راحتش رو پوشید، تیشرتِ سفیدش رو با شلوارکِ جینش به تن کرد و لبه ی پنجره منتظر نشست. به زیرِ پاش خیره شد. خانواده پارک میز ناهارخوریشون رو توی حیاط چیده بودن و میوههای رنگارنگ متنوع روی میز بود.ایتالیا کشور عشق بود و شمالِ ایتالیا، شبیه به یک قلمروی افسانهای.
خیابونهای سنگفرش شده با درختهای بید و پیچکهایی که گاهی نمای خونهها رو تزئین میکردند همهجا به چشم میخوردند و رودخانههای خنک و قایق های چوبیای منتظر نشسته بودند تا توسط دو تا عاشق دزدیده بشن.به ساعتِ مچیاش نگاه کرد، ده و نیمِ صبح بود.
کلافه بلند شد تا خودش دنبالش بره که صدای پاهاش رو شنید. لبهی پنجره ایستاد تا بهتر ببینتش. عشقِ زیباش داشت به سمتش می دوید. از دور داد زد:-اونجا نمون چان! میفتی.
چانیول خندید و فورا از طبقهی بالا به حیاط رفت. مهم نبود اگه زمین بخوره و روی سنگریزهها زخمی بشه، اون بیست ساله بود و عاشق، چند تا زخمِ جزئی اذیتش نمیکرد.
بعد از کلی انتظار، بالاخره بکهیون توی بغلش پرید و پاهاش رو دور کمرش حلقه کرد. چانیول با بهت پسر رو توی بغلش گرفت و با بهت گفت:
-این چه کاریه! میفتی.بک بوسهی سریع و دزدکیای از لبهاش گرفت و از بغلش پایین اومد. صداش رو صاف کرد و گفت:
-خانوادهات خونهان تا بهشون یه سلامی بکنم؟-خودت رو براشون لوس نکن! اینکارا رو هم نکنی اون ها باز دوستت دارن، حداقل بیشتر از من! پدرم توی اتاق کارش داره چندتا قرار داد امضا می کنه، مادر هم دنبال راهیه که برگرده کره.
بکهیون با حرص چشمهاش رو چرخوند:
-کره، کره، کره! خسته شدم از کره! چان، بیا من و تو بریم یه جای دور که با هم ازدواج کنیم.چانیول به لحن بامزهاش خندید و آهسته گفت:
-خیلی خب داد نزن! فقط کافیه که پدرم بشنوه.بکهیون هوفی کشید و پرسید:
-امروز بریم رودخونه؟-مگه تو امروز معلم نداری؟
بک سیبی از روی میز برداشت و بویید:
-معلمِ من تویی...ایتالیاییِ تو از من خیلی بهتره، میخوام تو یادم بدی. تازه یادگرفتن با تو مهیجتر هم هست.
و بعد گردنِ چانیول رو بوسید. گونه های پسر قدبلند به سرعت رنگ گرفتند. بکهیون چرا انقدر شیطنت داشت؟
YOU ARE READING
Lost my mind.
Fanfiction🕯️COMPLETED🕯️ روزهای با تو بودن، دیگه برای من قابل لمس نیست و انگار تمام اون روزها رویا بودن، تمام اون روزها خوابِ شیرینِ من در انتهای یک روزِ سرشار از نداشتنِ تو بودن و اون خوابِ شیرین مدتهاست که توسطِ شب به تجاوز رسیده و من بدن زخمی و خونی خاطر...