Chapter 9.

1.5K 639 246
                                    

چپتر نهم.

سه روز از آخرین قرارشون توی اون رستورانِ ژاپنی می گذشت. شب‌ها چانیول برای بکهیون پیامِ شب به‌خیر می فرستاد و بک هم گاهی طرح نقاشی‌هاش رو ارسال می‌کرد تا نظرش رو بپرسه.

نقاش جوان آخرین برگ دفترچه‌اش رو داخل کشو پرت کرد و طبق معمول، بدون پیرهن کفِ زمین دراز کشید. بدنِ لختش روی سرامیک های سرد کم کم داشتن سرما رو جذب میکردند. زنگِ موبایلش باعث شد تا چشم هاش رو باز کنه و با دیدن ویدیوکال از طرف چانیول، چشم‌هاش درشت شد.
خواست رد تماس کنه اما به اشتباه، نوار سفید رنگ روی صفحه رو به سمت نور سبز کشید و صورت چانیول رو دید که روی موبایلش ظاهر شده.
چانیول با دیدنِ بدنِ لخت بکهیون روی سرامیک ها هم تعجب کرد و هم نگران شد.

-خوبی؟

بکهیون با دستپاچگی گفت:
-آامم راستش موقع طراحی همینطوری خوابم برده بود...و نمی‌خواستم الان جواب بدم. اما خب، حالا  که دیدمت خوب شد، حالت چطوره؟

و بعد به پهلو دراز کشید تا راحت‌تر موبایلش رو توی دستش بگیره.
موهای برفی‌اش روی صورتش ریختن و چانیول ذوب شدنِ قلبش رو حس کرد. گفت:

-خوبم، الان که دیدمت بهترم راستش. کمی نگران هم شدم چون اون مدلی کف زمین می خوابی و همینطور میخواستم بپرسم کی می‌تونم دوباره ببینمت؟ نتونستم صبرکنم تا این سوال آخری رو نپرسم.

بکهیون از عجله‌ی پسر روبه‌روش خنده‌اش گرفت اما جدیتش رو حفظ کرد و با لبخندِ محوی گفت:
-می‌خواستم زیرِ شکوفه‌های صورتی ببینمت...

چانیول با تعجب پرسید:
-چی؟

بکهیون نفسش رو بیرون داد و به حالت نشسته دراومد:
- می‌خواستم زیرشکوفه های صورتیِ یه درخت ببینمت، اونجا عاشقت بشم و بعد باعجله تا خونه بدوم تا طراحی‌ات کنم. روزِ بعدش، طراحی‌ات رو برات زیر همون درخت بیارم و تو هم عاشقم شی... میخواستم اینطوری ببینمت! اما توی گالری دیدمت، وقتی به نقاشی‌ای که من  از ایتالیا کشیدم خیره شده بودی! من همینکارا رو کردم... به خونه برگشتم و تو رو طراحی کردم... من تو رو شناختمت با وجودم...من تو رو بارها اتفاقی دیدم، من شب‌ها با شمع‌های تو می‌خوابم. می‌تونی جواب اینا رو بدی و منو کنار خودت داشته باشی؟ اگر جوابی که به جملاتم میدی با تصوراتم یکی باشه، رسما دوست پسرت میشم و قرار میذاریم.

خودش از شجاعتی که موقع گفتنِ این جملات به خرج داده بود تعجب کرد. پوستِ لبش رو از استرس به بازی گرفته بود. سخت ترین کار گفتن احساساتش بود وقتی مطمئن نبود واکنش طرف مقابل چه چیزی می‌تونه باشه.

-و تا کی میتونم جواب بدم؟

چانیول بعد از کمی سکوت پرسید و بکهیون اومد چیزی بگه اما در باز شد و سهون توی چهارچوب در ظاهر شد.
-بکهیون..؟

Lost my mind.Where stories live. Discover now