Chapter 28.

1.2K 480 320
                                    

شرط ووت، چپتر قبلی و این چپتر : +68
محدودیت سنی علامت زده شده.

چپتر بیست و هشتم.

کروسانِ شکلاتی ش رو قورت داد و بعد نسکافه ش رو مزه مزه کرد.
چانیول هنوز خواب بود و خب، بکهیون از شدتِ درد از نیمه های شب بیدار بود.

دستگاهِ اکسیژنش رو از روی صورت ش برداشت تا کمی هوای تازه به ریه هاش برسونه.

بوسه ای روی لبهای چان کاشت و با لبخند موهاش رو کنار زد.

توی چند هفته گذشته، همه چیز آروم به نظر می رسید. بک عادت کرده بود دردهاش رو مخفی کنه و تمامِ خون های ریه ش رو توی دستشویی تخلیه می کرد تا همسرش متوجه شون نشه.

چون به خونه برنگشته بودن، خبری از تلفن های بی شمارِ ایوا و بقیه نبود و کسی آدرس هتل شون رو نمی دونست.

فقط دیوید اونجا رو بلد بود که گاهی سر میزد و خرید هاشون رو انجام میداد چون بک هیچ جوره حاضر نبود که چان هتل رو ترک کنه.

مدام دلشوره داشت که ایوا مثل بلای آسمونی نازل بشه و عشقش رو ببره.
این مسئله که چان و ایوا زن و شوهر محسوب میشدن و اون الان باردار بود، چیزی از خودخواهی ش کم نمی کرد.

با فکرکردنِ به ایوا، وجودِ مایع آزاردهنده رو توی ریه ش حس کرد و سرفه هاش شدت گرفت.

لاغر تر شده بود. تقریبا وزنش به پنجاه کیلو می رسید که خب برای یه پسر، فاجعه به نظر می رسید.

رمانِ جدیدش به آخرین صفحات خودش رسیده بود و نمیدونست چه پایانی باید براش درنظر بگیره.
درحالی که پایان واضح بود.
اون می مُرد و فراموش میشد و چانیول به زندگی ش برمیگشت.

باید زودتر تموم ش می کرد نه؟
تقویم اولِ دسامبر رو نشون می داد و تمامِ خواسته بکهیون این بود که حداقل تا سیزدهم رمان رو به پایان برسونه.

چانیول خمیازه ای کشید و روی تخت نشست.
بکهیون با لبخندِ شیفته ای بهش خیره شد:"صبح ت بخیر یول."

-"صبح بخیر عزیزم."با صدای بم ش گفت و قلبِ بکهیون لرزید.

مطمئن بود که تا آخرین نفس هم قلبش قراره بلرزه.

همونطور که به چان خیره شده بود گونه ش رو روی میز تکیه داد و صفحاتِ دفترش رو ورق زد تا از انسجامِ داستانش مطمئن بشه.

روزنامه ها هرروز ازش می نوشتن و تحسین ش میکردن. اگر جسم ش یاری می کرد می تونست معروف تر هم بشه اما هیچوقت شهرت رو دوست نداشت.

Lost my mind.Where stories live. Discover now