چپتر دهم.
شمعهاش رو زودتر از هرروزِ دیگهای آماده کرد و با رضایت به ساعت خیره شد. توی این فاصله فرصت داشت تا توی کارگاه دوش بگیره و آماده بشه تا مرتب به جلسه حمایتی بره. قبلا سر و وضعش اونقدرها براش مهم نبود اما حالا بکهیون، دوستپسرش، قرار بود اونجا باشه.
براش تایپ کرد:
-من کارم رو تموم کردم. تو درچه حالی؟همون لحظه براش جواب اومد:
-با یه ناشر قرار کاری داشتم و الان توی کافه نشستم. فکرکنم قراره یه سری از طراحی هام واردِ چندتا کتاب بشه.چانیول لبخندی زد و تایپ کرد:"مثلِ همیشه پر از افتخار..." و قبل از اینکه درباره ارسالش مطمئن بشه، دستش خورد و ارسال شد.
کمی زیاده روی نبود؟ با دیدنِ قلبی که بکهیون براش فرستاد، جوابش رو گرفت. نه، هیچ چیز زیاده روی نبود.
موبایلش رو توی کشوی میزکارش گذاشت تا پارافینِ کارِ بقیه روش نریزه و بعد واردِ حمامِ کارگاه شد. موهای فر حالتش رو همیشه به سختی میشست ولی برای اولین بار، بخاطر بکهیون به تعویض مدلشون فکر کرد. شاید اون پسر موهای فر دوست نداشت چون موهای سهون، صاف و لخت بود. با فکرکردن بهش اخمی روی پیشونیاش نشست اما فورا خودش رو جمعوجور کرد.
-استاد، موبایلتون زنگ میخوره.
یکی از اعضای کارگاه از پشت در گفت.با عجله تنش رو آبکشی کرد و بعد از خشککردن موها و بدنش، لباسش رو پوشید و بیرون رفت. طی اون بیست دقیقه، تماس بکهیون رو از دست داده بود.
براش نوشت:
-ببخشید داشتم دوش میگرفتم، چیزی شده؟-نه، میخواستم بپرسم که فست فود دوست داری یا نه...سرما نخوری.
چانیول با جمله آخرش لبخند زد. نگرانش شده بود! کارآگاه تقریبا خالیشده رو تعطیل کرد و سوار بر موتورش، به جلسهی حمایتی رفت. پرچمهای الجیبیتیکیو، سراسر ساختمان کشیده شده بود و برعکس گذشته، جلسه شور و حال زیادی داشت. چانیول به سمت برگزارکننده، آقای کیم رفت و پرسید:
-چه خبر شده آقای کیم؟ دلیل شور و اشتیاق امروز چیه؟-خوش اومدین آقای پارک! به مناسبت شروع پاییز تصمیم گرفتیم که زوج های محبوب و پرافتخارِ ال جی بی تی کیو رو دعوت کنیم تا برامون از داستانشون بگن و صحبت کنن.
چانیول هومی گفت و دوباره اطرافش رو گشت تا بکهیون رو پیدا کنه.
میونِ جمعیت پیداش نکرد و همونطور که حدس میزد، دوست پسرِ قشنگش گوشهی سالن ایستاده بود و با لبهی پیرهنش بازی میکرد. قلبش از چه موقعی پر از عشق شده بود؟ لبخندی زد و به سمتش رفت. دستهای ظریفش رو توی دستش گرفت و گفت:
-حواسم هست که به من بیتوجهی...بکهیون سرش رو بالا گرفت و زمزمه کرد:
-همم، میخواستم ببینم تو منو میبینی یا نه.چانیول با لبخند بوسهای روی موهاش کاشت که با اعتراض بکهیون مواجه شد.
-خجالت نداره...من دوست پسرتم! و اینکه هیچکس حواسش به ما نیست.
YOU ARE READING
Lost my mind.
Fanfiction🕯️COMPLETED🕯️ روزهای با تو بودن، دیگه برای من قابل لمس نیست و انگار تمام اون روزها رویا بودن، تمام اون روزها خوابِ شیرینِ من در انتهای یک روزِ سرشار از نداشتنِ تو بودن و اون خوابِ شیرین مدتهاست که توسطِ شب به تجاوز رسیده و من بدن زخمی و خونی خاطر...