📌 [ PART ONE ]

1.8K 291 66
                                    

+ « فکر می‌کنی من قبول میکنم ؟! »

_ « دست خودت نیست ! مجبوری که قبول کنی !»

پر شدن چشماش رو احساس میکرد .
بدون اینکه نگاهی به پدرش بندازه با شتاب از اتاق بیرون زد و سمت اتاق خودش دوید .

نامجون با دیدن برادر کوچیک‌ترش که با گریه سمت اتاقش می‌رفت سمتش قدم برداشت که مچش اسیر دست مادرش شد .

با نگرانی سمت زن برگشت و زمزمه وار گفت « تقصیر من بود ..اگه فقط من قبول میکردم بابا به جیمین روی نمی‌آورد »

پلک زد و بعد با عذاب وجدان ادامه داد « اون هنوز بچس..نمیتونم قبول کنم ایندش خراب شه! »

با گرفتن هردو دست پسر ، لبخند گرمی زد و جواب داد « نگران نباش ، من و بابات که آینده‌ی شمارو خراب نمی‌کنیم پس خودت رو سرزنش نکن .. جیهیون جیمین رو بهتراز هرکس دیگه‌ایی می‌شناسه »

سری تکون داد که مادرش درحالی که ازش فاصله می‌گرفت ادامه داد « فعلا تنهاش بزار ، نیاز داره خودش رو خالی کنه »
با وجود اینکه موافق نبود چینی به ابروهاش داد و سمت اتاق خودش راه افتاد .
شاید مادرش درست می‌گفت .

بینیش رو بالا کشید که در اتاقش به صدا در اومد و سپس صدای آروم آلفا شنیده شد .

در اتاق آروم باز شد و نامجون با داخل آوردن سرش پرسید « میتونم بیام داخل ؟ »

اوهومی خفه گفت و زیر ملافه ها موند.

گوشه‌ی تختش پایین رفت و نامجون با دیدن جسم برادرش که زیر ملافه‌ها پنهون شده بود لبخندی زد .
_ « نمی‌خوای بیای بیرون ؟ »

آروم سرش رو از زیر ملافه ها بیرون آورد و با چشمای سرخش نگاهی به لبخند مهربون آلفا انداخت .

نامجون با دیدن بینی و چشمای سرخ امگا طاقت نیاورد و جسم ملافه پیچش رو بغل گرفت .

سفت به خودش فشردش و بوسه ایی روی موهای فندقی رنگش گذاشت .
لباش رو آویزون کرد و با تکیه دادن به سینه‌ی سفت برادرش بینیش رو بالا کشید .

با بیچارگی ناله‌ایی کرد و گفت « جیمین ..جیمین ..اینطور نکن ! قلبم درد میگیری وقتی میبینم دلیل این حالِت منم »

_ « فقط اگه من قبول میکردم با اون لی عجوزه ازدواج کنم اینطور نمیشد »

_ « اما خودت میدونی که ...نمیتونم دل میهو رو بشکنم نه داداشی ؟ طاقت دیدن اشکاش رو ندارم »

لبخند کمرنگی زد و زمزمه کرد « میهو خیلی خوشبخته که تورو داره »

با تغییر مود سریعی که داد خودشیفته خندید و گفت « البته که خوشبخته !»

_ « خب این آلفای بدبخت رو تا حالا دیدی ؟ »

+ « هیونگ ! چطور دلت میاد ؟ نه ، تا حالا حتی اسمش هم نشنیدم »

A NIGHT WITHOUT STAR'S Where stories live. Discover now