در طول راهی که مجدد به سمت بیمارستان برگشتن با کامیلا تماس گرفت و به محض رسیدن به بیمارستان ، کامیلا همراه با دو پرستار با ویلچر روبه روی در ورودی ساختمون منتظرش بودند.
جیمین مدام نفس های عمیق میکشید و سعی میکرد درد رو به روی خودش نیاره اما موج درد های یهویی که آزارش میداد وادارش میکرد با صدای ریزی ناله بکنه.
پشت سر کامیلا و پرستار راه افتاد و تقریبا درحال دویدن داخل راهروی بیمارستان بود.
با سرخ شدن بیش از حد صورت جیمین و بلند شدن نالهی پسر کامیلا نگران پرستار رو کنار زد و خودش با گرفتن دستههای ویلچر سرعتش رو بیشتر کرد.
با زیاد شدن سرعت کامیلا قدمهاش رو کند تر کرد و درحالی که به دور شدن دختر خیره بود مچ یکی از پرستارهای همراه کامیلا رو گرفت.دختر ایستاد و به مرد که نفس نفس میزد خیره شد.
با بالا اومدن نفسش کمر راست کرد و با مقداری دستپاچگی پرسید « بعداز به دنیا اومدن بچه باید یک سری وسایل همراهش باشه درسته؟ »با سر تکون دادن پرستار ادامه داد « چه وسایلی نیازه؟ »
لبخند دلگرم کنندهای به مرد پریشون روبه روش زد و آروم توضیح داد « حوله ، لباسهایی که میخواید براش بپوشید ، شیشه شیر و شیرخشک »
متعجب پرسید « بچه میتونه به محض بدنیا اومدن شیرخشک بخوره؟ »
هومی کرد و جواب داد « شیر خود والد براشون بهتره اما امگاهای نر شیر ندارن پس مجبورن از شیرخشک تغذیه کنند »
مکثی کرد و اضافه کرد « البته اگه دوست داشته باشید میتونیم از یکی از بیمارایی که تازه فرزندشون رو به دنیا آوردن بخوایم برای بار اول به بچتون شیره بده »
هومی کرد و با تشکر کردن از دختر راه خروج از بیمارستان رو در پیش گرفت.
میدونست که کامیلا مواظب جیمین و بچش هست و خودش وقت نداشت که منتظر تموم شدن عمل بمونه.سوار ماشین شد و قبل از اینکه ماشین رو روشن کنه پیامی برای نامجون نوشت تا به همراه خانوادهی جیمین به بیمارستان بیان و بعد از ارسال، اون پیام رو برای مادر خودش و تهیونگ فوروارد کرد.
ته دلش یک چیزی رو احساس میکرد.
احساسی مثل اضطراب توام با خوشحالی.
دل تو دلش نبود تا زودتر پسرش رو در آغوش بگیره و عطر پرتغالش رو بو بکشه.
درسته! حدس میزد که رایحه پسرکش چیزی بین بوی پرتغال یا نارنگی باشه.اخیرا خیلی خوب متوجه رایحهای ناآشنایی بین رایحهای شیرین جیمین شده بود.
اول گمان کرد که ممکنه کسی رو پسر رایحه گذاری کرده اما بعداز اینکه جیمین ازش خواست تا رایحهی خودش رو روی پسر بذاره متوجه شد که این بوی تلخ و ناآشنا از رایحهای پسر پخش میشه.
YOU ARE READING
A NIGHT WITHOUT STAR'S
Fanfiction📌[نام داستان: شبی بدون ستارهها ] 📌 [ژانر : عاشقانه ، اسمات ، جنایی ، امگاورس ، انگست ] 📌[ زوج : کوکمین ] 📌[خلاصه: جئون جونگکوک و کیم جیمین آلفا و امگایی که با یک قاشق طلایی داخل دهانشون به دنیا اومدن و به زودی قراره یک ازدواج تجاری بینشون رخ...