📌 [ PART TWENTY NINE ]

756 181 53
                                    

داخل اتاقش در حال مرتب کردن کمدش بود که تقه‌ای به در خورد و بعد سر و کله‌ی جیمین پیدا شد.

از اینه‌ی مقابلش نگاه نامحسوسی به بینی و چشم‌های پف کرده‌ی جیمین از گریه انداخت و پوزخندی زد.
صادقانه انتظار نداشت سر و کله‌ی جیمین‌ به این زودی پیدا بشه چون جیمین معمولا با هر بحث و دعوایی که بینشون رخ میداد حداقل به مدت یک روز خودش رو داخل اتاق حبس میکرد‌.

پسر، معذب و خجالت زده جلو اومد و مرد رو صدا زد.
جونگ‌کوک‌ بعداز گذاشتن چوب لباسی دستش داخل رگال کمد، سمت امگا چرخید و منتظر شد.

دستاش رو بهم گره زد و با صدای گرفته‌ای گفت « میشه بریم بیرون؟ »

نگاهی به پنجره‌ی اتاق و بارش شدید بارون انداخت و جواب داد « بارونه! سرما میخورم »

+ « من .. من حالم خیلی خوب نیست و دلم میخواد برم بیرون ، اگه خودت نمیای میشه خودم برم؟ »

نابارو خندید و متحیر گفت « تو الان داری از من اجازه میگیری؟! واو..از کی تا حالا؟ »

نگاهِ آزردش رو لحظه‌ای به چشم‌های مرد دوخت و بعد به دستاش نگاه کرد.
چرا جونگ‌کوک‌ اینقدر اذیتش میکرد؟
واقعا اینقدر ازش بیزار بود؟ 

با حس رایحه‌ای ترش پسر با تردید سر تا پاش رو با دقت بررسی کرد و بعد ناچار گفت « برو لباس بپوش ، فقط لباس گرم! »

از اینکه نمیتونست در مقابل پسر یک جور رفتار رو داشته باشه متنفر بود.

جیمین ناباور و با خوشحالی سرش رو بالا آورد و بعد با شوق سری تکون داد و لحظه‌ای بعد اثری ازش نبود.

با رفتن جیمین تکخندی کرد و سمت کمدش برگشت تا لباس مناسبی بپوشه.

همچنین متنفر بود از اینکه داخل دو راهی عشق و نفرت گیر کرده.

شلوار پارچه‌ای مشکی رنگی رو زیر یقه اسکی همرنگش پوشید.
پالتوی طوسی رنگی رو از داخل کمد بیرون آورد و همون‌طور که مشغول پوشیدنش بود همزمان در اتاق باز شد و جیمین داخل اومد.

شلوار مخملِ راسته‌ی کرم رنگی به پا داشت و هودی سفید رنگ و داخل پشمی رو روی شلوار پوشیده بود.

شکم تقریبا بزرگش رو‌ زیر هودی پنهان کرده بود و پالتوی نسکافه‌ای رنگی رو روی هودی پوشیده بود.

سری تکون داد و سمت کمد چرخید تا چترش رو بیرون بیاره که جیمین زودتر از خودش گفت « چترت گوشه‌ی کمده! »

طبق گفته‌‌ی جیمین چتر رو از گوشه‌ی کمد برداشت و بعد با چشم‌های ریز شده سمت پسر چرخید.

چند قدم بهش نزدیک شد و پرسید « تو داخل کمد من سرک کشیدی؟! »

درحالی که به واکنش با نمکش خیره بود جیمین فورا گفت « نه اصلا! فقط من زودتر از تو دیدمش »

A NIGHT WITHOUT STAR'S Where stories live. Discover now