شرط ووت : ۸۰ تا
***صبح روز یکشنبه بود و دو روز از روزی میگذشت که با جونگکوک بحثش شده بود.
بعداز اون روز نه جونگکوک سعی کرده بود قدمی برای آشتی برداره نه غرور جیمین بهش این اجازه رو میداد.اون روز با گریه کردن مضحکش برای همچین مسئلهی غیر مهمی به اندازهی کافی خودش رو احمق نشون داده بود.
شدت جریحهدار شدن احساساتش به حدی بود که حتی تصمیم گرفته بود اعتصاب غذا کنه اما بوهای محشری که جونگکوک با غذاهاش راه مینداخت باعث شده بود سطح دیوار دفاعیش رو کمی پایین تر بیاره.
تمام این دو روز جیمین فقط برای غذا به طبقهی پایین رفته بود و از تمام کارهایی که مرد انجام میداد بی خبر بود.
ساعت ۱۰ صبح بود که آشفته حال ، درحالی که تمام تنش از غرق خیس شده بود از خواب پرید.
نفس نفس میزد و سعی میکرد ملافهی سنگین رو از روی خودش کنار بزنه.
دیشب با حس کردن سرمای شدیدی ملافهی بزرگ تری رو روی خودش انداخته بود اما الان از کارش پشیمون بود.با آشفتگی روی تخت نشست و دستی به پیشونی خیس از عرقش کشید.
حس میکرد تا چند دقیقهی قبل جسم سیاه پوشی روی بدنش نشسته و درحال خفه کردنشه.
هیچوقت تا این حد از مرگ نترسیده بود.هُل شده از روی تخت بلند شد و به طبقهی پایین رفت.
در اون لحظه اصلا دلش نمیخواست تنها باشه.دست از شکمش گرفت و با عجله پلهها رو طی کرد.
در کمال تعجب سالن و آشپزخونه خالی بود.
هیچ خبری از جونگکوک نبود.مطمئن بود که جونگکوک این ساعت روی کاناپه میشینه و پروندههای شرکت رو چک میکنه اما خبری ازش نبود.
دوباره با هر سختی که بود از پلهها بالا رفت و راه اتاق جونگکوک رو در پیش گرفت.
با امید دیدن مرد وارد اتاقی شد که قبلاً اتاق مشترکشون محسوب میشد و درنهایت با ندیدن جونگکوک در هیچ جای اتاق ترسید.
نکنه جونگکوک واقعا جدی بود و به آمریکا رفته بود؟
یعنی واقعا اون الان تنها داخل خونه ای بود که بدون جونگکوک تحمل حتی یکساعت موندن هم داخل اون رو نداشت؟!به یکباره احساساتش فوران کرد و درحالی که احساس میکرد قلبش شکسته اشک داخل چشماش حلقه زد.
رایحهی شیرینش، ترش شد و بی قراری تمام قلبش رو فرا گرفت.
میتونست چنگ انداختن گرگش رو به قفسه سینش احساس کنه.با ضعف و ناراحتی روی لبه تخت جونگکوک نشست و ناخواسته هقی زد.
پسری نبود که خیلی احساسی و نازک دل باشه اما هورمونهای باداریش بدجور دل نازک و شکنندش کرده بود.
هیچوقت حس نمیکرد وجود جونگکوک اینقدر براش حیاتی و مهم باشه.
YOU ARE READING
A NIGHT WITHOUT STAR'S
Fanfiction📌[نام داستان: شبی بدون ستارهها ] 📌 [ژانر : عاشقانه ، اسمات ، جنایی ، امگاورس ، انگست ] 📌[ زوج : کوکمین ] 📌[خلاصه: جئون جونگکوک و کیم جیمین آلفا و امگایی که با یک قاشق طلایی داخل دهانشون به دنیا اومدن و به زودی قراره یک ازدواج تجاری بینشون رخ...