نگاهش رو به دستهای لرزونش داد و با فرو بردن صورتش درون دستهاش به اشکهاش اجازهی باریدن داد.
_ « وای خدا.. »
نمیتونست اون صحنه نحس رو فراموش کنه.
با دیدن جیمینی که به اون حجم از ناامیدگی رسیده بود که میخواست خودش رو بکشه انگار یک تیکه از روحش ، بدنش رو ترک کرده بود.یادآوری حرفهایی هم که به جیمین زده بود کمکی به بهتر شدن حال خرابش نمیکرد.
_ « حالم از خودم بهم میخوره... گند زدم »اشکاش رو کنار زد و با چشمهای خیس به هانول خیره شد که روی تختش خوابیده بود.
چیزی مدام ته دلش رو قلقلک میداد تا به طبقهی پایین بره و جیمین رو سخت در آغوش بگیره اما عقلش اجازهای رفتن رو بهش نمیداد.
میدونست که اگه بره دیگه راهی برگشتی وجود نداره.بینیش رو بالا کشید و مانع غلتیدن اشکهای گرم روی گونش نشد.
_ « من خیلی احمقم هانول.. لطفا مثل بابا نشو »***
لبخند بیجونی به مادر جونگکوک زد و سعی کرد نگاهای ناخوشایند جههی ، خواهر جونگکوک رو نادیده بگیره.
جونگکوک مجدد سه روز دیگه برای اینکه مطمئن بشه جیمین دوباره دست به خودکشی نمیزنه و خطری هانول رو تهدید نمیکنه به شرکت نرفته بود اما با شروع روز چهارم دستیارش پشت تلفن به قدری سرش غر زد که مجبور شد دوباره به شرکت برگرده.
اما نمیخواست و نمیتونست که جیمین و هانول رو داخل خونه تنها بذاره. میدونست که اگه بدون اینکه کاری برای اطمینان خودش انجام بده به شرکت بره تا زمانی که به خونه برمیگرده استرس و دلشوره ذره ذرهی جونش رو میخوره.بنابراین صبح روز چهارم قبل از اینکه به شرکت بره وسایل مورد نیاز هانول و جیمینی که داخل خلسه بود رو داخل ساکهای جداگونه ریخت و به همراه اون دو از عمارت بیرون زد.
به نگهبان سپرد که ممکنه تا چند وقت به عمارت برنگردند و مواظب ساختمون باشه.
قبل از اینکه به سمت خونهی خانوادش بره از جیمینی که گیج و ساکت گوشهی صندلی جمع شده بود پرسید که میخواد به خونهی خانوادهی خودش بره یانه و امگاهم به محض اینکه فهمید اگه خونهی پدرش رو انتخاب کنه باید از جونگکوک و هانول جدا بشه قبول کرد که همراه اونها به عمارت جئون بره.
جونگکوک با وجود اینکه هنوز عصبی و دلخور بود اما هنوز هم ملاحظهی امگای شکنندهاش رو میکرد.
میدونست که ممکنه جیمین کنار خانوادهای اون معذب باشه.با رسیدن به عمارت جئون ، جونگکوک که انگار از قبل با خانوادش هماهنگ کرده بود ساکهای همراش روبه یکی از اتاقها که قبلاً اتاق خودش محسوب میشد برد و گذاشت که خانوادش به استقبال جیمین برن.
YOU ARE READING
A NIGHT WITHOUT STAR'S
Fanfiction📌[نام داستان: شبی بدون ستارهها ] 📌 [ژانر : عاشقانه ، اسمات ، جنایی ، امگاورس ، انگست ] 📌[ زوج : کوکمین ] 📌[خلاصه: جئون جونگکوک و کیم جیمین آلفا و امگایی که با یک قاشق طلایی داخل دهانشون به دنیا اومدن و به زودی قراره یک ازدواج تجاری بینشون رخ...