📌 [ PART FORTY NINE ]

876 162 91
                                    

تعطیلات کریسمس بود و تمامی اعضای خانواده جئون خونه بودند و این یعنی خود فاجعه..

بیرون از خونه تماما با برف سفید پوشیده شده بود اما با این حال اون موهبت سفید رنگ قرار نبود دست از باریدن بر داره.

درحالی که برف به ارومی می‌بارید و سکوت داخل خیابون های سئول جاری بود درون خونه‌ی اونها جنگ بود.

جونگ‌کوک سعی میکرد برای مطمئن شدن از باردار نبودن جیمین ماهیِ متوسطی رو که به دست داشت رو نزدیک بینی امگایی کنه که دست و پاش توسط هانول گرفته شده بود.
باید اضافه کنم که هانول برای جونگ‌کوک‌ قبل از هرچیزی شریک جرمش بود.
تمام آزار و اذیت‌های که اون دو انجام میدادن به کمک همدیگه صورت می‌گرفتن و حالا هانول کسی بود که جای تهیونگ رو گرفته بود.

جیمین درحالی که سعی میکرد نفس نکشه با صورتی تقریبا قرمز غرید « جونگ‌کوک‌ دیوونه نباش! با یه بیبی چک قضیه تموم میشه! »

بینیش رو از شدت بوی بد ماهی جمع کرد و همون‌طور که ماهی رو بالای سر جیمین با شیطنت تکون میداد جواب داد « خودت هم میدونی که جواب ماهی بیشتراز بیبی چک قابل قبول تره »

اوق کوتاهی زد و بعد تقریبا فریاد زد « جونگ‌کوک‌ عوضی من تو حالت عادی هم حالم ازش بهم میخورههه »

دستش رو روی قفسه سینه‌ی جیمین که با شدت بالا پایین میشد گذاشت و گفت « آروم باش عزیزم.. فقط بو کن و بعد تمومه »

جونگ‌کوک‌ واقعا خواهان بارداری جیمین بود اما درحال حاضر میخواست خودش رو از بلاتکلیفی خلاص کنه. اگر جیمین باردار بود که چند لحظه اول خوشحالی میکرد و بعداز بالا اومدن ویندوز جیمین دمش رو مینداخت روی کولش و در می‌رفت. اگر هم باردار نبود که با خوشحالی توأم با ناراحتیش مثل همیشه تظاهر به بیخیال بودن می‌کرد.

جیمین نگاه عاجز و کلافش رو به چهره خندون هانول داد و بعد با تسیلم کردن خودش مقداری بو کشید و سپس تقریبا درحال بالا آوردن بود.

قفل دست‌های هانول از دور تنش باز شد و باعث شد با نفس نفس روی کاناپه بشینه.
چشم‌های خیسش رو درحالی که سعی میکرد تنفسش رو منظم کنه به پارکت داد و دست هانول رو با عصبانیت کنار زد.

جونگ‌کوک‌ به محض دیدن واکنش جیمین با خنده ماهی رو از امگا دور کرد و با پیچیدن اون داخل پلاستیک ، داخل فریزر گذاشتش.
دست‌هاش رو به خوبی با مایع شست و بعد درحالی که لیوانی آب برای جیمین میبرد به داخل سالن رفت.

امگا به محض دیدن جونگ‌کوک همون‌طور که با چشم‌های سرخش بهش خیره بود لب زد « عوضی! ازت بدم میاد »

شونه‌ای با بیخیالی بالا انداخت و با اطمینان جواب داد « میدونی که می‌دونم دروغه »

A NIGHT WITHOUT STAR'S Where stories live. Discover now