درحالی که کریر بچه رو در دست داشت در ورودی عمارت رو باز کرد و گذاشت که جیمین اولین نفر وارد بشه.
بعداز بحثی که دو روز قبل داشتن دیگه هیچ حرفی بینشون رد و بدل نشده بود.جیمین همچنان دلخور بود و گاهی اوقات ناخواسته بغض میکرد.
اون واقعا نمیخواست از جونگکوک و پسرش جدا بشه.در عمارت رو بست و با رد شدن از کنار جیمینی که آروم آروم راه میرفت روی پلهها قدم گذاشت.
وارد اتاق بچه شد و درحالی که لبخندی روی لبش نشسته بود با بغل گرفتن تن ظریف هانول اون رو از کریر بیرون آورد و داخل تختش گذاشت.پسرک آروم و بی صدا خوابیده بود و رایحه تازهی پرتغال نوزاد خیلی سریع اتاق رو در بر گرفت.
با گذاشتن ساک و کریر نوزاد سرجای خودشون از اتاق خارج شد و درش رو کاملا باز گذاشت.بدون توجه به جیمینی که روی شکمش خم شده بود و در حال بالا اومدن از پلهها بود وارد اتاق خودش شد و مستقیم سمت حموم رفت.
اون فقط بخاطر وجود پسرک با جیمین خوب بود و ازش مراقبت میکرد ، حالا که هیچ موجود زنده ای درون امگا وجود نداشت جونگکوک دلیلی نمیدید که مثل یک بچه از جیمین مراقبت کنه.
حداقل این احساس رو به خودش تحمیل میکرد که هیچ احساسی به جیمین نداره.از طرفی معتقد بود جیمین از پس خودش بر میاد. سالها بود که کارش همین بود و جونگکوک هم اصلا توقع نداشت که جیمین داخل اینجور مواردی بهش محتاج باشه.
آب از طریق دوش روی بدن برهنش سرازیر شد و باعث شد که آه آسودهای بکشه.
از بوی بیمارستان متنفر بود. خاطرهی جالبی از اون ساختمون توی ذهنش وجود نداشت.بدن و موهاش رو به شدت و با وسواس شست تا حتی ذرهای هم بوی الکل و پنیسیلین نده.
بعداز مدتی از حموم بیرون اومد و با تن کردن روبدشامبری برای سر زدن به بچه از اتاق بیرون رفت.
دلش به طور مداوم برای دیدن اون صورت کوچیک و روشن تنگ میشد.اتاق هانول دقیقا بین اتاق خودش و اتاق جیمین قرار داشت.
قبل از اینکه وارد اتاق بشه دید که جیمین درحالی که به دیوار تکیه زده بود و پاهاش رو داخل شکم جمع کرده بود کنار تخت هانول نشسته.دست به سینه به چارچوب در تکیه داد و گفت « باید دوش بگیری »
با صدای جونگکوک جیمین خیلی کوتاه از جا پرید و به دنبالش نگاهش رو بالا آورد.
نگاه امگا با دیدن ژست و قامت بلند مرد حالت متفاوتی گرفت که جونگکوک نمیتونست از اون فاصله متوجهش بشه.ناخودآگاه لبخند کمرنگی زد و جواب داد « خودم نمیتونم ، کمکم میکنی؟ »
نگاه بی حسی به پسر انداخت و تونست از بین رفتن لبخند پسر رو ببینه.
_ « چرا کمک میخوای؟ »
YOU ARE READING
A NIGHT WITHOUT STAR'S
Fanfiction📌[نام داستان: شبی بدون ستارهها ] 📌 [ژانر : عاشقانه ، اسمات ، جنایی ، امگاورس ، انگست ] 📌[ زوج : کوکمین ] 📌[خلاصه: جئون جونگکوک و کیم جیمین آلفا و امگایی که با یک قاشق طلایی داخل دهانشون به دنیا اومدن و به زودی قراره یک ازدواج تجاری بینشون رخ...