📌 [ PART SEVENTEEN ]

876 181 131
                                    

ویلیام با همهمه‌ی کوچیکی که ایجاد شد قصد داشت دستور شروع عملیات رو بده که ناگهان تمام صداها خوابید.


با سکوت خوفناکی که بر فضا حاکم شد متعجب نگاهش رو به نیکی داد و نیکی متقابلاً نگاهی به افراد ویلیام انداخت.

دست به کار شد و موبایلش رو از داخل جیب شلوارش بیرون آورد و با زیردستش که روبه روی عمارت ایستاده بود تماس گرفت.
نباید بی گدار به آب میزد .
نمی‌خواست با بی احتیاطی دردسرِ جدیدی به مشکلات جونگ‌کوک‌ اضافه کنه.

مراقبی که درون بوته‌های مقابل عمارت مخفی شده بود و از بیرون شاهد تمام اتفاقات بود به سرعت به تماس ویلیام جواب داد و هر آنچه که اتفاقات افتاده بود رو برای مرد توضیح داد .

ویلیام لعنتی زیر لب گفت و با کلافگی تلفن رو قطع کرد.

برای اینکه کنترل خودش رو از دست نده پلکاش رو محکم روی هم گذاشت و نفس عمیقی کشید.
اون مرد چرا واقعا اینقدر بدشانس بود؟

نیکی با اخم نزدیکش اومد و قبل از اینکه سئوالی بپرسه ویلیام سمت افرادِ گیجش چرخید و گفت « ماموریت کنسله ، می تونید برید ، فردا داخل قرار گاه میبینمتون »

نیکی اخمش غلیظ تر شد و با گرفتن بازوی حجیم ویلیام پرسید « چی ؟! چرا؟ »

عصبی سمت نیکی برگشت و با لحنی که سعی در کنترلش داشت جواب داد « چون اون لعنتی از کره خارج شده! »

پلک زد و چند ثانیه به چشم‌های عصبی و سبز رنگ مرد خیره موند ‌.
چند قدم عقب رفت و لب زد « اما جونگ‌کوک‌.. »

ماسک روی صورتش رو پایین کشید و کلافه کلاه کپ رو از روی سرش برداشت.
افرادش تعظیم کوچیکی بهش کردن و کم کم متفرق شدن.

با خلوت شدن اطرافشون و رفتن افرادش نگاهی به چهره‌ی گرفته‌ی نیکی انداخت و لبخند کمرنگی زد.

کلاه کپ رو روی موهای مشکی_بلوند پسر کشید و همون‌طور که از داخل خیابون فرعی خارج می‌شد گفت « برو خونه دکی ، این ساعت برای امگاهایی مثل تو خطرناکه عزیزم »

کلافه لپاش رو پراز باد کرد و همون‌طور که اسلحه‌ش رو از دورکمرش باز میکرد فحشی به ویلیام داد .
اون عوضی هیچوقت دست از اذیت کردنش برنمی‌داشت.

با بیرون اومدنش از بین پنت هوس هایی که سر به فلک کشیده بودند سمت ماشین جونگ‌کوک‌ رفت و منتظر بهش تکیه زد.
خیابون مقابلش خلوت بود اونقدری که سکوتش آرامش دهنده بود.

بعداز گذشت یک ربع تونست جونگ‌کوک‌ رو ببینه که با شونه های افتاده و چهره‌ایی شکست خورده از عمارت بیرون میزد.

پلکی زد و تکیش رو از ماشین برداشت .
قدمی سمت جونگ‌کوک‌ رفت و با دیدن صورت خنثاش نگران پرسید « هی جئون ، حالت خوبه؟ »

A NIGHT WITHOUT STAR'S Where stories live. Discover now