📌 [ PART THIRTY SEVEN ]

874 206 161
                                    

بعداز بحثی که کامیلا و جونگ‌کوک‌ داشتن ، مرد تا نیمه شب خونه نیومد و زمانی هم که اومد بعداز بوسیدن پیشونی هانول برای خوابیدن به تختش رفت.
برای یک هفته تمام کارهای شرکت رو به دستیارش سپر و قصد داشت که برای مراقبت کردن از هانول، زمان خالیش رو صرف پسرش کنه.

با گریه‌ی هانول از خواب بیدار میشد ، بهش شیر میداد ، پوشکش رو عوض میکرد و دوباره می‌خوابوندش.

به شدت روی کارهای که میکرد وسواس داشت و قبل از به دنیا اومدن هانول بارها ویدیوهای بستن پوشک ، حموم کردن نوزاد ، آماده کردن شیر خشک و خوابوندن نوزاد رو داخل یوتیوب تماشا کرده بود.
اون واقعا میخواست برای پسرش پدر خوبی باشه.

در مقابل جیمین هم با رو شدن دستش به روتین عادیش برگشته بود و غذا می‌خورد ، به خودش می‌رسید و حالش بهتر شده بود.
بعداز اون درگیری جونگ‌کوک‌ حتی از قبل هم سردتر شده بود و تنها در حد یک یا دو کلمه باهاش حرف میزد که تماما هم مربوط به هانول بود.

آلفا به طوری غرق نوزاد شده بود که توجه کردن به جیمینی که روز به روز با کارهاش اون رو می‌رنجوند جز گزینه‌های لیست ذهنیش نبود.

با اومدن هانول ، جیمین و کارهاش براش کمرنگ تر و بی اهمیت تر میشدن ، در طرف مقابل امگاهم گاهی اوقات از اینکه به پسر خودش حسودی می‌کنه متنفر میشد.
اما بازهم تنها چیزی که حالا اون هارو بهم وصل میکرد هانول بود.

یک هفته‌ی جونگ‌کوک‌ تموم شده بود و فردا باید به شرکت می‌رفت.
طی هفته‌ی اخیر هم اصلا اتفاقات و خبرهای مربوط به مافیا براش مهم نبود.
زده شده بود از هرچیزی که اون رو به اون باتلاق سلطنتی وصل میکرد. توی فکر بود که چطور می‌تونه خودش رو ازش نجات بده.

با خاموش کردن موبایلش اون رو داخل جیب شلوارش گذاشت و روبه جیمینی که درحال کتاب خوندن بود گفت « فردا ۹ صبح پرستار هانول میاد اینجا ، گفتم که بدونی »

با تعجب سر بلند کرد و جواب داد « پرستار؟ پرستار برای چی؟ »

_ « از فردا باید به شرکت برم »

پلک زد و با قورت دادن آب دهنش اصلاح کرد « نه منظورم اینه که من میتونم مراقبش باشم ، نیازی به پرستار نیست »

نگاه نامطمئن و تقریبا حیرت زده‌ایی به پسر انداخت.
_ « مطمئنی که میخوای خودت رو درگیر هانول کنی؟ جدا شدن ازش سخته »

با مکث طولانی جیمین و چرخیدن مردمک‌های مرددش به اطراف پوزخند کمرنگی زد و از درون با خودش گفت « میدونستم ، اون هیچوقت از پس اینکار بر نمیاد » اما جیمین با قطع کردن صدای درونش با لحنی محکم جواب داد « مطمئنم! میتونم از پسش بر بیام »

نگاه نامطمئن و شک دارش رو روی سر تا پای امگا چرخوند و بعداز مکث کوتاهی گفت « باشه ، فردا رو امتحان میکنم که ببینیم میتونی باهاش راه بیای یا نه ، اگه هر مشکلی به وجود اومد میگم پرستارش بیاد »

A NIGHT WITHOUT STAR'S Where stories live. Discover now