ماشین رو نگه داشت و با برگشتن سمت جیمین گفت « کت و شلوارامون رو تا ۲م تحویل میدن و درضمن »
مکثی کرد و ادامه داد « شاید چند روز نتونم ببینمت »با نگاه کنجکاو جیمین اضافه کرد « راتم نزدیکه ..بخاطر همین نتونم ببینمت ، احتمالا فقط ۳ روز طول بکشه ! نگران نباش تا روز ازدواج راتم تموم میشه »
هرچند که براش مهم نبود اما سری تکون داد و باشهی آرومی گفت .
با خداحافظی کوتاه از ماشین جونگکوک پیاده شد و سمت در ورودی عمارت رفت .
اون آرزو میکرد هیچوقت این ازدواج صورت نگیره و خوشحال هم میشد اگه آلفا نمیتونست خودش رو روز عروسی برسونه !نگاه مهربونش رو از پسری که میرفت گرفت و ماشین رو راه انداخت .
نمیدونست پسرک خجالتی چه طلسمی رو روش اجرا کرده که اینطور شیفتش شده .
فقط چیزی که براش محسوس بود این بود که میدونست وقتی که به خودش اومد و دید ،نه تنها از جیمین متنفر نیست بلکه برای ازدواج باهاش بیصبرانه مشتاقه!
گرگش با هربار دیدن جیمین و استشمام رایحه شیرینش دمش رو تکون میداد و ورجه وورجه میکرد که باعث شوکه شدن خود جونگکوک هم میشد !دل و رودهش جوری بهم میپیچید و عرقی سرد میکرد که نگران حال خودش میشد !
اما برخلاف تمام این آشفتگیها جونگکوک جلوی احساساتش رو نمیگرفت !
چه میخواست و چه نمیخواست باید با اون امگا ازدواج میکرد و چه بهتر که عاشقش میشد !
مسخرس اما الفا نمیخواست هیچ چیزی بین خودش و امگا به خشکی و یکنواختی بگذره و حتی ارزو میکرد تا جیمین هم همچین احساساتی رو نسبت بهش داشته باشه .راتش شروع شد و جونگکوک داخل اتاقش موندگار شد .
شاید این آخرین راتی بود که قرار بود تنهایی بگذرونش !
این فکر غرق لذتش میکرد چون گرگش حتی با فکر گذروندن راتش با جیمین از خوشحالی و شهوت زوزه میکشید .آلفا خیلی خوب میدونست که درخواست گذروندن رات با جیمین قبل ازدواجشون بیشرمیه محضه اما حداقل انتظار داشت امگا با غیبت موقتش پیامی مبنی بر پرسیدن حالش براش بفرسته اما همچین اتفاقی خیلی محال به نظر میرسید.
درسته که از جیمین دلخور بود چون به لطف اون این رات از رات های قبلیش عذاب آور تر بود ! اما سعی میکرد با گفتن جمله « اون خیلی خجالتیه ! » خودش رو قانع کنه ! اما نه! ته قلبش صدایی غریبه بهش میگفت که هیچ ارزشی برای امگا نداره.
اما جونگکوک..
آه چه بلایی سرش اومده بود ؟!
اون قرار بود با دیدار دوبارهایی که بعداز سه روز با امگا داره سرد رفتار کنه ولی...
جونگکوک به محض دیدن دوباره صورت براق و درخشان جیمین تمام دلخوری و غمش فراموش شده بود و خیلی مهربون و جنتلمن رفتار کرده بود .
چیزی که خیلی بخاطر این قضیه حرصش میداد این بود که برای بغل کردن پسر له له میزد !
دلش بیشتر از هر موقع دیگه ایی به آغوش گرفتن اون تن ظریف رو میخواست اما میدونست که نمیشه !
![](https://img.wattpad.com/cover/326298407-288-k167203.jpg)
YOU ARE READING
A NIGHT WITHOUT STAR'S
Fanfiction📌[نام داستان: شبی بدون ستارهها ] 📌 [ژانر : عاشقانه ، اسمات ، جنایی ، امگاورس ، انگست ] 📌[ زوج : کوکمین ] 📌[خلاصه: جئون جونگکوک و کیم جیمین آلفا و امگایی که با یک قاشق طلایی داخل دهانشون به دنیا اومدن و به زودی قراره یک ازدواج تجاری بینشون رخ...