⏳Part2⌛

3.9K 628 351
                                    

اینبار تقه ی محکم تری به در اتاقش خورد و کلافه از روی تخت بلند شد و ایستاد، قدم های ناهماهنگشو سمت در برداشت و بازهم جمله قبلیشو تکرار کرد.

_نمیشنویی؟ میگم...

ولی با دیدن تماشاگرش که همراه سینی صبحانه مقابلش ایستاده بود، حرفشو خورد و در سکوت پلک زد.

جونگ مین خندید و با لذت به چشمای درشت و آهویی ته یانگ خیره شد و گفت:

_پس نوازندم علاوه بر صورت زیبا، صدایی به این زیبایی هم داشته و منو از شنیدنش محروم کرده

ته یانگ قدمی به عقب برداشت و بدون حرف زدن تنها در سکوت به جونگ مین خیره موند، جونگ مین به سینی توی دستاش اشاره کرد و با کنار رفتن ته یانگ وارد اتاق شد، خوشحال بود از اینکه ته یانگ نترسیده و یا درو روی صورتش نبسته، این یعنی اون هم به دیدنش بی میل نبود.

سینی رو روی میز مطالعه ته یانگ گذاشت و نگاه گذرایی به داخل اتاق انداخت، اتاق به نسبت اتاق های طبقه پایین فوق العاده بزرگتر بود، وسط اتاق تخت کینگ سایز ته یانگ قرار داشت و سمت راستش نزدیک بالکن یه پیانوی سفید رنگ و در سمت چپ نزدیک به دری که ظاهرا به سرویس ختم میشد، بوم های نقاشی روی زمین کنار دیوار رها شده بودن و در آخر سقف اتاق که کاملا از نقاشی شب پر ستاره پوشیده شده بود!

به میز تکیه داد و خطاب به ته یانگ که حالا در اتاق رو بسته بود و کنار در با انگشتاش بازی میکرد، گفت:

_اتاق قشنگی داری

پسرک واکنشی نشون نداد ولی رنگ گرفتن گونه هاش به راحتی این خبر رو میدادن که از تعریف جونگ مین خوشش اومده، پس لبخند زد و ادامه داد:

_همه ی اینارو خودت کشیدی؟

به نقاشی های داخل اتاق اشاره کرد و ته یانگ تنها به سر تکون دادن اکتفا کرد.

_میدونی به چی فکر میکنم؟

پسرک بازهم سر تکون داد و جونگ مین گفت:

_اینکه مقابل من چه کسی ایستاده؟

ته یانگ که متوجه سوالش نشده بود سر بلند کردو جونگ مین تکیه اش رو از میز گرفت، شروع به قدم زدن داخل اتاق کرد و با هر قدم فاصله ی بین خودش و ته یانگ رو کمتر.

_یه نوازنده فوق العاده که صدای زیباش با الهه ها در رقابته یا...

قدم دیگه ای برداشت و وقتی تونست ته یانگ رو بین خودش و دیوار گیر بندازه دستای ظریفشو میون انگشتای کشیده اش گرفت.

_یه نقاش خیره کننده که با دستان ظریفش این آثار هنری رو خلق کرده؟

این اولین باری بود که یک نفر اینگونه ازش تعریف میکرد و چنین دیدگاهی در موردش داشت.

اون معمولا "ترسو"،"دخترونه"و"خجالت آور" خطاب میشد و هربار که پا از این در بیرون میگذاشت نگاه تاسف بار و حتی حرف هایی مبنی بر اینکه اون اصلا شبیه به پدرش نیست، میشنید. ولی حالا تماشاگرش اینجا بود تا بهش ثابت کنه که اون چیزی که دیگران راجبش میگفتن چیزی غیر از یک مشت حرف های احمقانه و از روی حسادت نیستن. درسته، اون ها به ته یانگ و جایگاهش حسادت میکردن وگرنه چطور امکان داشت هیچکس متوجه خارق‌العاده بودن اون پسر نشه؟

Diavolo(Switch) Where stories live. Discover now