بعداز نگاه گذرایی که بهش انداخت با سر اشاره داد تا بشینه و هیون بی معطلی مثل یه پسر حرف گوش کن روی صندلی نشست، هردوتا دستاشو روی دسته های صندلی گذاشت و بی مقدمه گفت:
*من و نامجون دیروز به عمارت تهیونگ رفتیم
یه پاش رو روی پای دیگهاش انداخت و دست به سینه جوری که بنظر میرسید حتی یک ذره هم کنجکاو یا متأثر نشده جواب داد:=اوه واقعا؟
هیجان هیون در لحظه خوابید و لبخندش محو شد.
*شما میدونستین؟
این پسر واقعا فکرمیکرد که اون فقط نشسته توی اتاقش و منتظره تا هیون از راه برسه و اون رو از اخبار و اتفاقات پیش اومده مطلع کنه؟
گوشه لب های باریکش روبه بالا کشیده شد و پوزخند صریحی روی لب هاش نشست.=واقعا فکرمیکنی از دیروز تاحالا من هنوز از این قضیه باخبر نشدم؟
باید فکرشو میکرد. اون نامجون لعنتی! همیشه یک قدم ازش جلوتر بود! هیون، سوکجین، نامجون و تهیونگ؛ همهی اونها پسر خونده های کیم بودن ولی هیچوقت جایگاهشون یکی نبود. با اینکه هیون از همهی اون ها بزرگتر بود ولی هیچوقت جایگاهی که از نظر خودش لیاقتش بود رو نداشت و بالعکس تهیونگ، با اینکه کوچیکترین پسر کیم بود همیشه از همه بالاتر بود. جوری که کیم اون رو به همه معرفی میکرد، اون حس غرور و افتخاری که وقتی کنارش می ایستاد توی چشماش میدرخشید و اعتباری که اون پسر پیش پدرخوندشون و افرادش داشت. تنها چیزی که مسبب خراب شدن این رابطه عمیق شده بود ترس بود! ترس از قدرت. داشتن هوش و ذکاوت، استعداد ذاتی و اقتداری که تهیونگ داشت و از همه مهمتر شخصیت محبوبش. اون افرادی رو داشت که بدون یک لحظه تردید جونشون رو بخاطرش فدا میکردن و حاضر بودن سرشون بره اما به رئیس جوانشون خیانت نکنن و قطعا این همون چیزی بود که کیم ازش میترسید؛ تهیونگ خوده قدرت بود!
بعداز تهیونگ، نامجون فرد موردعلاقه کیم بود؛ اون باهوش بود و زیرک، اون به راحتی میتونست لقب مغز متفکر کیم رو داشته باشه چون بدون اون کیم هیچوقت به این جایگاهی که الان داره نمیرسید. هیچکس نمیتونست اون آدم رو زمین بزنه چون قدرت واقعی نامجون ذهنش بود نه زور بازوش.
=اگه حرفات تموم شد...
*نامجون اینم گفته که تهیونگ یه معشوقه پسر داره؟
به سرعت قبل از تموم شدن جمله کیم گفت و منتظر به چشمایی که هرلحظه گشادتر میشدن چشم دوخت. این فقط تیری بود توی تاریکی، تمام زمانیکه از عمارت تهیونگ تا برگشتن به عمارت کیم داخل ماشین بودن، نامجون یک ذره هم به حرف های هیون راجب اون پسر علاقهای نشون نداده بود و جوری بنظر میرسید که انگار بیشتر متعجب شده. از طرفی این ریلکس بودن کیم زیادی مشکوک میزد، قطعا نباید تا الان برای فهمیدن اینکه اون پسر کی بود افرادش رو میفرستاد؟
![](https://img.wattpad.com/cover/285062318-288-k451275.jpg)
YOU ARE READING
Diavolo(Switch)
Fanfiction_چی از جونم میخوای؟! _عاشقم شو. _عاشقت بشم که چی بشه؟ به لیست ترسهام یه اسم دیگه رو اضافه کنم؟ _تو همین الانم من رو توی لیست ترسهات داری کیم تهیونگ؛ ولی میترسی... میترسی از اینکه بفهمم جزئی از ترسهات شدم!!! ❗️فصل اول پایان یافته❗️ فصل دوم داخ...