⏳Part33⌛️

3.9K 559 347
                                    

صدای خنده های شیرین پسرک به اون اتاق ساکت و دلگیر جون دوباره ای بخشیده بود و سوکجین که تمام مدت مضطربانه داخل راهرو قدم میزد، با شنیدن صدای خنده هاش نفس راحتی کشید. به طرز عجیب و غیرقابل باوری برای آشتی کردن اون دو پسر استرس داشت و وقتی جونگوک وارد اتاق تهیونگ شده بود با کمی فاصله از اتاق مراقب بود تا به محض سرگرفتن دعوا یا حتی کوچیکترین بحثی پا پیش بذاره و اون‌ دوتا لجباز کله شق رو آشتی بده. اما حالا شنیدن صدای خنده های جونگوک خیالش رو راحت کرده‌ بود.

لبخند محوی روی لب هاش نشست و دستاش داخل جیب های پشتی شلوارش فرو رفت، تکیه اش رو از دیوار گرفت و با شنیدن صدای بعدی که مطمئنا چیزی غیراز یک ناله ضعیف از پشت در های اتاق نبود، گونه هاش رنگ گرفت و‌ سرش چرخید، دیدن انزو همراه با فرانکو اونم انتهای راهرو، باعث جمع شدن ابروهاش شد و به طرفشون قدم برداشت. وقتی بلاخره به اون دو‌نفر رسید، دستاش رو پشت کمر هردو گذاشت و به طرف جهت مخالف اتاق تهیونگ کشوند.

=چیکار میکنی؟

*شماها اینجا چیکار میکنید؟

=فرانکو میخواست تهیونگ رو ببینه

انزو توضیح داد و سوکجین با تن صدای بالایی که کاملا غیرارادی بود غرید:
*الان نه!

انزو و فرانکو هردو متعجب به سوکجین نگاه کردن و سوکجین بلاخره با خنده ی مضحکی که مهمون لب هاش شده بود حرفش رو اصلاح کرد:

*یعنی خب، تهیونگ الان کار داشت، یه روز دیگه ببینیدش...فعلا بیایید با من بریم یه چیزی بخوریم که حسابی گشنمه

~اما هیونگ من باید...

*ساکت شو!

سوکجین‌ ناگهانی وسط حرف فرانکو پرید و با دیدن صورت متعجب و چشمای درشت شدش، به سرعت خندید و با لحن تهدیدآمیزی لب زد:

*هاهاها! بچه ها میایید یا همینجا خفتون کنم؟!

...

(هشدار محدودیت سنی🔞)

صدای خنده هایی که تا لحظاتی پیش فضای اتاق رو دربرگرفته بود دیگه به گوش نمی رسید و در عوض، صدای نفس های سخت شده پسرک بود که از میون لب هاش خارج و تهیونگ رو برای مکیدن پوست لطیف گردنش ترغیب می کرد. روی میز چوبی، پسرکوچیکتر میون زمین و هوا معلق بود و در حالی که کمر باریکش بین دستای تهیونگ قرار داشت، لب های پسربزرگتر روی گردنش میرقصید و رایحه خوش وانیل بینیش رو قلقلک میداد. نفس داغش رو روی گردن پسر کوچیکتر فوت کرد و جونگوک برای نیوفتادن، یه دستش رو پشت گردن تهیونگ برد و دست دیگه اش رو تکیه گاه بدنش کرد.
ببر گرسنه بدجوری طمع گاز گرفتن گردن خرگوش برفیش رو داشت، اما اگه اون دلش نمیخواست که بدنش مارک بشه چی؟
درسته که اون همین الان هم خودش رو در اختیارش گذاشته بود، اما تهیونگ به هیچ عنوان به خودش این‌ اجازه رو‌ نمیداد تا چیزی رو‌ به پسرش تحمیل کنه.

Diavolo(Switch) Where stories live. Discover now