⏳Part36⌛️

3.3K 529 631
                                    

با اینکه فکرش پیش غذاهایی بود که برای خورده شدن پایین تخت دست تکون می دادن؛ اما نمی تونست بیخیال لب های چشم عسلی، بشه. تهیونگ شلخته و خیس لب هاش رو می بوسید و در کنار لذت وصف نشدنی، متوجه عجیب بودن بوسه های پسر بزرگتر شد.
دستای تهیونگ بدنش رو لمس می کرد اما این لمس ها متفاوت بودن، لب هاش رو می بوسید اما این بوسه هم با همیشه متفاوت بود. سینه پسر بزرگتر رو لمس کرد و برای جدا شدن فشار آرومی به سینه اش وارد کرد. لب هاشون با صدای خیسی از هم جدا شد و تهیونگ برای فهمیدن دلیل این جدایی منتظرانه نگاهش کرد. تیله های کهکشانیش روی تک تک اجزای صورت چشم عسلی چرخید و با ملایمت گونه تب دارش رو نوازش کرد.

_خوبی؟

انقدر تابلو‌ بنظر می رسید که پسرکوچیکتر به راحتی متوجه شده بود یا اینکه اون پسر به جایگاهی رسیده بود که حتی از نوع بوسه هاش متوجه حالش می شد؟

+خوبم

کوتاه جواب داد و جونگوک که مشخصا باور نکرده بود شستش رو نوازش وارانه روی گونه اش کشید.

_مضطرب بنظر میرسی

+اینطور فکر میکنی؟

سر تکون داد و تهیونگ میون ابروهاش رو بوسید.

+چیزی نیست عزیزم

_تهیونگ

+جانم

دست پسر بزرگتر رو گرفت و بعد از بوسیدن استخوان های برجسته پشت انگشتاش با لحنی دلگرم کننده گفت:
_من اینجام، باشه؟

به حالتی که زیر بدن پسربزرگتر و میون بازوهاش قرار گرفته بود اشاره کرد و ادامه داد:
_همینجا، میون بازوهات، هیچ جا نمیرم

خندید و بعد از حلقه کردن دستاش دور کمر تهیونگ، نوک بینیش رو بوسید و با فرو بردن صورتش توی گردن تهیونگ، کاملا بهش چسبید.

_همینجوری سفت بغلت میکنم و بهت می چسبم تا وقتی که خودت خسته بشی

با اینکه اون پسر از هیچی خبردار نبود ولی جوری بنظر می رسید که انگار ذهنش رو خونده و این بهش آرامش عجیبی داد. حسی شبیه به اینکه با حرفاش غیر مستقیم می گفت "هی اون نقاب بی تفاوتی که روی چهرت گذاشتی شاید بتونه دیگران رو گول بزنه اما من باز هم متوجه خود واقعیت میشم، حتی اگه تمام دنیا بر علیهت باشن من هستم تا کنارت بمونم".

+پس اینجوریه؟

با شیطنت توی گردنش خندید و چنگی به باسن پسر بزرگتر زد. چشمای تهیونگ به سرعت گرد شد و بهت زده نیشخند زد.

+اوه؟

_عجب چیزیه! تهیونگ شی راستشو بگو روزی چندتا اسکات میزنی؟

پسر کوچیکتر رو از بغلش بیرون کشید و با ابروهای بالا رفته به صورت شیطونش نگاه کرد. قصد جونگوک عوض کردن جو سنگین بینشون بود ولی حالا که اون شیطونک خودش شروع کرده بود، تهیونگم عقب نمی کشید.

Diavolo(Switch) Where stories live. Discover now