⏳Part24⌛

3.3K 564 236
                                    

+این چه وضع رانندگیه؟!

=م-متاسفم، چاله رو ندیدم

فریاد بلند تهیونگ نه تنها جونگوک بلکه سوکجین هم از جا پروند و برگشت تا ببینه حالشون خوبه اما با دیدن جونگوکی که توی بغل پسربزرگتر بود و تهیونگ مثل یه سپر محافظ بازوهاشو دورش حلقه کرده بود، فقط تونست اخم کنه و حرصشو سر راننده بیچاره خالی کنه.

*کوری؟ چجوری چاله به این بزرگی رو ندیدی؟!

=متاسفم، واقعا متاسفم

از جونگوک فاصله گرفت و بعداز برگشتن سرجای قبلیش، گلوشو صاف کرد و گفت:

+فقط برگرد عمارت، دیگه داره حالم از این لباسا بهم میخوره

با انزجار پیرهن خیس توی تنش رو کمی فاصله داد و سرشو به پشتی صندلی تکیه زد. ماشین گرم بود ولی خیسی لباساش و حالت چسبندگی که به خود گرفته بودن، کلافش کرده بود.

جونگوک زیرچشمی به پسربزرگتر که دیگه توجهی بهش نداشت خیره شد، نفسش رو با کلافگی فوت کرد و از پشت پنجره به منظره بیرون چشم دوخت.
اون جنگل فاصله زیادی با عمارت داشت و مسافت طولانی رو طی کردن تا به عمارت رسیدن؛ البته سکوت سنگین و فضای خفه کننده ماشین این زمان رو طولانی تر هم کرده بود. به محض اینکه ماشین داخل محوطه سرسبز و مقابل درهای بزرگ ورودی اصلی توقف کرد، هرچهار نفر برای فرار از اون جو سمی ماشین رو ترک کردن.

برخورد نسیم خنک با گونه‌های تب دار جونگوک مثل آب روی آتیش گرگرفتگی بدنش رو کم می‌کرد، چشماش رو بست و با باز کردن دستاش کش و قوسی به بدنش داد؛ ولی طولی نکشید که سرما از زیر پالتو و درزهای دیگه لباس به تنش رخنه کرد و با لرزش بدنش به سرعت دستاشو دور خودش جمع و زیرلب غرولند کرد:

_فاک بهش دو دقیقه اومدم حس بگیرم!

از جهت دیگه راننده بیچاره به قدری گرمش شده بود که اگه چاره داشت همونجا لخت میشد و روی برف های انباشته شده غلت میزد.

=ارباب کیم

تهیونگ دست به سینه با اخم کمرنگی به خدمتکاری که هیجان‌زده سمتشون میومد نگاه کرد و منتظر بود تا بهشون برسه. سوکجین هم با کنجکاوی کنارش ایستاده بود و با ملحق شدن انزو اون جمع کامل شد.

خدمتکار مقابل ارباب های جوانش تا کمر خم شد و با زدن هردوتا دستاش به زانوهاش، نفسی تازه کرد.

+چیشده؟

=ن-نامجون شی...ک_کیم نامجون شی اومدن

خدمتکار نفس نفس میزد و به سختی همون چند کلمه رو به زبون آورد ولی تهیونگ دیگه توجهی به خدمتکار نداشت و اینبار برگشت و چهره سرد و نگاه تیره شده سوکجین رو از نظر گذروند. سوکجین بی حرف کنارش ایستاده بود و جوری به خدمتکار نگاه می‌کرد که انگار بزرگترین اشتباه زندگیش رو با به زبون آوردن اون اسم انجام داده. درحالیکه اون آدم بی تقصیر ترین شخص توی این ماجرا بود.

Diavolo(Switch) Unde poveștirile trăiesc. Descoperă acum