⏳Part29⌛️

3K 507 112
                                    

پاکت ها از میون انگشتاش سر خوردن و با صدای بلندی روی زمین افتادن ولی حتی اون صدا هم موجب عقب کشیدن پسر بزرگتر نشد، تهیونگ همون فاصله کمی هم که بینشون بود رو به صفر رسوند و کمر پسر کوچیکترو گرفت و به سینه خودش فشرد.
دست های جونگوک کاملا معلق در هوا بودن و هنوز هم از شوک بوسه‌ غیرمنتظره‌ای که اصلا شبیه خواب به نظر نمی‌رسید، بی حرکت مانده بود. برخلاف جونگوکی که درست مثل یه مجسمه میون بازوهای تهیونگ خشکش زده بود، تهیونگ حریصانه لب‌های نیمه باز و نرم جونگوک رو میبوسید و با زبونش نقطه به نقطه دهن پسرکوچیکترو مزه می‌کرد، با اینکه از طعم تلخی خوشش نمیومد اما ترکیب طعم قهوه و شکلاتی که روی زبونش پخش شده بود رو دوست داشت. لبای پسرک مزه قهوه و شکلات میداد و تهیونگ در دلش اعتراف کرد که برای اولین بار از طعم قهوه خوشش اومده. زبونش رو روی زبون‌پسرکوچیکتر کشید و ناله‌ای از سر لذت سر داد. شنیدن صدای ناله بمی که از میون لب هاش رها شد پسرکوچیکترو به خلسه‌ای شیرین فرو برد و دست هایی که تا اون لحظه بی حرکت بودن روی شونه های تهیونگ نشستن و فشار آرومی بهش وارد کردن. باید باور می‌کرد که تهیونگ داره میبوستش؟ این همون کسی نیست که شب گذشته گفته بود حسی بهش نداره؟

خب در واقع فقط گفت عاشقش نیست، حداقل میتونست یه دوست داشتن کوچولو که باشه، نمیتونست؟ با این فکر میون بوسه هاش خندید و صدای خندش توی گوش های پسر بزرگتر پیچید.

+به چی میخندی؟

روی لب‌هاش زمزمه کرد و خنده جونگوک عمیق‌تر شد، خنده‌ای که کم کم روی لب های تهیونگ نیز، نشست. دروغ چرا؟ صدای ظریف خنده‌های پسر کوچیکتر، بدجوری به دلش مینشست؛ اونقدری که حاضر بود برای شنیدنش هرکاری که از دستش بر میاد انجام بده. یعنی خودش هم میدونست که خنده هاش حس زندگی میدن؟ بینیش رو به بینی جونگوک کشید و پیشونی هاشون رو به هم چسبوند.

+هوم؟

جونگوک سر تکون داد و تهیونگ برای بوسیدن دوباره‌ی لب هاش جلو رفت اما، امان از آدمی که بی موقع سر میرسید و همه‌چیز رو بهم میریخت.

*پس اینجایید

صدای سوکجین درست مثل یک آلارم مزاحم حین دیدن یک رویای شیرین، تمام حس و حال خوب هردو رو بهم زد و جونگوکی که تقریبا امیدوار شده بود که پسر بزرگتر یه حس هایی بهش داره ، لب گزید و گفت:

_اره، حالا هم مزاحممون نشو و برو پی کارت

کاملا میشد حرص و‌ عصبانیت رو‌ توی تک تک کلمات و رفتارش دید و این برای تهیونگی که تا همین چند ثانیه پیش شاهد خنده های پسر کوچیکتر بود، یجورایی سرگرم کننده بنظر میرسید. سوکجین دندون قروچه‌ای کرد و به سختی جلوی خودش رو گرفت تا چیزی به اون موجود بامزه ولی به شدت اعصاب خردکن، نگه. درسته که یجورایی به بودنش عادت کرده بود اما هنوز هم زبون شیش متری و حاضر جوابی هاش تازگی داشتن! تهیونگ گلوش رو صاف کرد و سوکجین بدون ذره‌ای پشیمونی از خراب کردن لحظات عاشقانشون خطاب به تهیونگ گفت:

Diavolo(Switch) Where stories live. Discover now