⏳Part14⌛

2.8K 561 258
                                    

سرشو کمی جلوبرد و دید که چشمای گرسنه فرانکو روی لباش زوم شد، گوشه لبش بالا رفت و اغواگرانه زمزمه کرد.

_حتی نمیتونی تصورشو بکنی

اون پسر فوق‌العاده بود! به قدری خواستنی و اغواگر که پسر بزرگتر حتی فراموش کرد که برای چی بهش نزدیک شده، تنها چیزی که چشماش میدید و گوشاش میشنید، صورت زیبا و صدای گیراش بود.

ناخواسته خندید و هیجان‌زده گفت:

=پس دلت تنگ شده بود

_او...هوم

انگشتای کشیده جونگوک آروم آروم روی یقه لباسش خزید و در نهایت با شدت به هردو طرف یقش چنگ زد و غرید:

_برای خفه کردنت؟ نمیدونی چقدر میخواستمش
فرانکو اخم کرد و مچ دستای پسر کوچیکترو فشرد ولی نه تنها رهاش نکرد بلکه محکمتر به یقش چنگ زد.

_یکبار تونستی بهم دست بزنی اونم درشرایطی بود کاملا بی دفاع و با دستای بسته مقابلت بودم اما حالا اونی که باید بترسه تویی چون ایندفعه، من دستامو دارم

کاملا جدی و با لحن قاطعانه جملاتش رو به زبون آورد و نتیجش پوزخند غلیظ فرانکو شد. پوزخندی که تنها جونگوک رو عصبی تر کرد.

مچ دستای پسر کوچیکترو رها کرد و خیلی ناگهانی دستشو دور کمرش برد و به خودش فشرد. جونگوک شکه و با انزجار سعی کرد خودشو رها کنه ولی فرانکو محکمتر کمر باریکشو گرفت و قوس کمرشو لمس کرد.

=میخوای با دستات خفم کنی خوشگله؟...پس انجامش بده...

روی لب هاش زمزمه کرد و به وضوح لرزش بدن پسر کوچیکترو بین دستاش حس کرد.

اعتراف می‌کرد که تقلا های پسرک لجباز بین دستاش نه تنها اذیتش نمی‌کرد بلکه بیشتر ترغیبش می‌کرد تا هرچه زودتر بدن لرزونشو تصاحب و اون خرگوش وحشی رو رام خودش کنه.

هرچند که رام کردن اون خرگوش شیطون و دردسرساز کار هرکسی نبود!

نزدیک شدن صورت فرانکو حالشو بد می‌کرد و با چنگ زدن به یقش سعی داشت تا اونو از خودش دور کنه، جونگوک ضعیف نبود! فقط اون آدم زیادی جثه بزرگی داشت و گیر افتادنش بین ستون و دیوار، راهشو برای فرار کردن به کلی بسته بود. توی اون حالت حتی مشخص نبود که توی خطر افتاده و مطمعنا هیچکس نمیتونست زیر جثه درشت و هیکلی فرانکو پیداش کنه!

برخورد نفس های فرانکو روی لب ها و صورتش منزجر کننده بود و حاضر بود هرکاری بکنه تا بتونه از دستش خلاص بشه.

=چجوریه که هم ترسیدنت خواستنیه هم زبون درازیات؟

لباشو روی هم فشرد و به هرجایی غیراز صورتش نگاه کرد.

=چطوره یه معامله کنیم؟ من میذارم که بری اما...

هیچ حس خوبی به اون وقفه نداشت، قطعا اون آدم نمیذاشت به همین راحتیا از دستش در بره. یعنی چی توی ذهنش بود؟

Diavolo(Switch) Where stories live. Discover now