⏳Part50(last part S1)⌛️

4K 497 298
                                    

حس بدی داشت، سراسر وجودش پر شده بود از احساسات منفی و ترس و دلهره به کلی اشتهاش رو کور کرده بود.
وقتی خودش با فهمیدن این حقیقت انقدر حالش بد شده بود، چه بلایی قرار بود به سر پسرکش بیاد؟

دلش می‌خواست جونگ‌مین رو بابت چنین پنهان کاری بزرگی سرزنش کنه؛ اما فقط نگاه کردن به چشم‌هایی که با هربار دقت بیشتر شبیه به چشم‌های خرگوش کوچولوش می‌شد، لبش رو به دندون گرفت و پشیمون شد.

لعنت به اون شباهت!
لعنت به اون چشم‌ها!
لعنت به اون آدم که این احساسات ناشناخته رو در وجودش زنده می‌کرد!

دم عمیقی گرفت و چشم‌هاش رو چند لحظه‌ی کوتاه بست تا کمی به اعصاب خودش مسلط بشه.
_تا حالا سعی کردید بهش بگید؟

حتی تعداد دفعاتی که تمام جرعتش رو جمع کرده بود تا حقیقت رو بهش بگه، از دستش در رفته بود.
خدا می‌دونست چند بار تا مرز گفتن رفته بود و هر بار با دیدن چشم‌های پر ستاره‌ و کنجکاو پسرش، جرعتش رو از دست داده بود.
فکر اینکه تیله‌های رنگ شبش با فهمیدن این حقیقت ستاره‌هاشون رو از دست بدن و برای همیشه از دیدنشون منع بشه، کافی بود تا تمام اون جرعت جمع شده بشکنه و فرو بریزه.

_هزاران بار؛ اما مگه می‌‌شه به اون چشم‌ها‌ی شبگون خیره شد و با دست‌های خود ستاره‌هاش رو به تاریکی بدل کرد؟ برای یک پدر، این کار تفاوتی با گرفتن زندگی خود نداره.

جمله‌ی تأثیرگذاری بود؛ اما نه برای تهیونگ.
حرفش یک نیشخند روی لب‌های تهیونگ نشوند، نیشخندی که تنها حرص و عصبانیتش رو بروز می‌داد.

گوشی داخل جیبش لرزید و تهیونگ بی‌تفاوت نسبت به گوشی، به جونگ‌مین خیره موند.

لرزش گوشی ثانیه‌ای قطع شد و دوباره داخل جیبش لرزید.
اخم کرد و با گفتن جمله‌ی «چند لحظه من رو ببخشید. » گوشی رو از داخل جیبش بیرون آورد به صفحه نگاه کرد.

اخمش با دیدن شماره محافظی که مسئول مراقبت از جونگ‌کوک بود، پررنگ‌تر شد و بی‌معطلی تماس رو وصل کرد.

«چی‌شده؟»

«رئیس!»

تهیونگ به سرعت از پشت میز بلند شد و نگاهی به جونگ‌مین انداخت.

افرادش معمولاً اون رو رئیس صدا نمی‌زدن؛ مگر در مواقعی که خطایی ازشون سر زده بود یا به مشکل برخورده‌ بودن!
پیرمرد که تمام توجه‌اش به تهیونگ بود، با بلند شدنش، کف دست‌هاش رو روی میز گذاشت و نگاه‌اش رنگ نگرانی گرفت.
محافظ پشت خط، من و من کرد و به خیال خودش سعی داشت دنبال مقدمه چینی باشه تا تهیونگ رو عصبانی نکنه؛ ولی...

«برو سر اصل مطلب!»

غرش مرد جوان حتی برای شخصی مثل جونگ‌مین هم ترسناک به نظر رسید، چه برسه به محافظ بیچاره که مخاطب این لحن بود.
محافظ بزاقش رو بی‌صدا قورت داد و گفت:
«جونگ‌کوک‌شی، فرار کردن.»

You've reached the end of published parts.

⏰ Last updated: Feb 27 ⏰

Add this story to your Library to get notified about new parts!

Diavolo(Switch) Where stories live. Discover now