⏳Part42⌛️

2.8K 561 458
                                    

بوی سوختگی، صدای زنگ مانند و گرمایی که حتم داشت متعلق به خودش نیست. چشماش توان باز شدن نداشتن اما لجبازانه برای باز شدنشون تقلا کرد و بدن سست شده‌اش رو تکون داد.
چشم های خمارش روی چشم های بسته نامجون ثابت موند و دلش ریخت، نیمی از صورتش زیر نور ماه و شعله های آتیش میدرخشید و نیمه دیگه صورتش زیر سایه تاریکی مخفی شده بود. دست های نامجون دور کمرش بود و اون رو جوری به خودش چسبونده بود که انگار اگه یکم حلقه دستاش رو شل بگیره، جاذبه زمین سوکجین رو به سمت شعله ها میکشونه!

*نام...؟

تلاش کرد تا کمی حلقه تنگ شده دور بدنش شل بشه و مثل ماهیِ اسیر شده داخل تور ماهی گیری، پاهاش رو تکون داد.
درد داشت و آسفالت کف جاده پراز ناهمواری و سنگ های ریز و درشت بود. لعنتی به زمین و زمان فرستاد و بار دیگه اون زنجیر انسانی رو صدا زد.

*کیم نامجون!

لبش رو به دندون گرفت و چشماش رو محکم بست و باز کرد. درد جای خودش رو به کلافگی داد و نفسش رو صدا دار فوت کرد. نامجون کوچیکترین واکنشی نشون نمی داد و رفته رفته چهره کلافه و دردمند پسرک، نگران شد. وول خورد و عصبی از این همه زور نالید.

*نامجونا، بیدار شو!

آه کشید و ملتمسانه خواهش کرد.

*نامی؟ لطفا!

جاده خلوت بود و صدای شعله های آتیش که تمامی بدنه آهنی ماشین رو دربرگرفته بود مثل چکش روی سر سنگین شده و دردمندش، کوبیده میشد.

*نامج...

# یکم، فقط یکم دیگه.

صدای خشدار مرد قبل از اینکه از فرط نگرانی سر روی سینه‌اش بذاره تا از تپیدن قلبش مطمئن بشه، توی گوش هاش پیچید.

# بذار با خیال راحت بغلت کنم.

همین جمله کافی بود تا مرد جوانتر جوش بیاره و از گوش هاش دود بیرون بزنه.

*با خیال راحت؟!

چشم های درشت شده‌اش خنده روی لب های رنگ پریده نامجون نشوند و با وجود ضعف و سستی، به سینه اش مشت کوبید.

*میخندی؟ مرتیکه مثل اینکه تو نمیدونی تو چه وضعیت تخمی گیر کردیم! یا شایدهم اون ضربه ‌ای که به سرت خورده مغزت رو جا به جا کرده.

# عادیه که دلم برای غر زدنات هم تنگ شده بود؟

سکوت...

گونه های مرد جوانتر رنگ گرفت و سکوتش هرچقدر طولانی تر میشد، رنگش هم بیشتر روبه قرمزی میرفت؛ دلیلش عصبانیت بود یا که خجالت، فرقی نداشت؛ الان دلش میخواست یه مشت بخوابونه تو صورت خوش ترکیب مرد مقابلش تا برای کمی هم که شده دلش خنک بشه.
دم عمیقی گرفت و اماده بالا آوردن مشتش بود اما دیدن رد خونی که روی پیشونی نامجون خشک شده بود، مانع شد.
*...خفه شو.

Diavolo(Switch) Where stories live. Discover now