~چه تیپی؟!
انزو متعجب پرسید و سوکجین نگاه کوتاهی به لباس های جونگوک و بعد سایر اعضا انداخت. تقریبا همه یک دست کت و شلوار مشکی پوشیده بودن که جونگوک هم از این قاعده مستثنی نبود!
جونگوک بین دوتا پله های اخر مکث کرد و پایین‌تر نیومد. واکنش تهیونگ کمی تند بود و خودش هم به خوبی متوجه این قضیه شد. به قدری اون لباس ها به تن پسر کوچیکتر نشسته بودن که ناخواسته با وجود سادگیشون بازهم غیر ارادی تند برخورد کرده بود. هرچند که دست خودش نبود، ته دلش اصلا حس خوبی نداشت و به هیچ وجه دلش نمیخواست جونگوک با وجود سادگی لباس هاش انقدر خواستنی بنظر برسه.
زیر نگاه خیره تهیونگ، پسرکوچیکتر سرش رو پایین انداخت و معذب گوشه لبش رو به دندون گرفت.
*حتی لباس منم پر زرق و برق تره چرا به من گیر نمیدی، هان؟
سوکجین که حالا سد نگاه تهیونگ شده بود و جلوی دیدش به پسرکوچیکتر رو گرفته بود؛ با ابروهای بالا رفته پرسید و جوابش کنار کشیده شدن بدنش توسط تهیونگ شد.
+چی میگی جین کجای لباست پر زرق و برقه؟ خودت رو تو آینه دیدی؟
بی تفاوت گفت و نتیجه اش چهره بهت زده و نیشخند متعجب سوکجین و در نهایت کج شدن لباش شد.
*هاه!
جونگوک دستی به لباساش کشید و کمی عقب رفت.
_اگه لباسام بده...
انزو اجازه ادامه حرفش رو نداد و سریع گفت:
~البته که نیست! به اینا توجه نکن تو الان گونی هم بپوشی تهیونگ میگه این چه تیپیه چرا دوست پسرم انقدر خوش تیپ شده؟ بهش توجه نکن و بیا بریم
بازوی پسر کوچیکتر رو که حالا بخاطر شنیدن کلمه دوست پسر نامحسوس نیشش باز شده بود، گرفت و همراه خودش پایین پله ها برد.
_ما دوست پسر همدیگه نیستیم
با اینکه به زبون آوردن این جمله به شدت ناراحت کننده بود اما رابطه اون ها هیچ رسمیتی نداشت. تهیونگ حتی ازش درخواست هم نکرده بود و یا اینکه جمله دوستت دارم، اون هیچوقت از زبون پسر بزرگتر نشنیده بود. شاید باید خودش درخواست می کرد؟
اگه ردش می کرد چی؟
"دیوونه ای؟ اون-اون دوسِت..."
نگاه سرگردون و گیجش با نگاه خیره پسر بزرگتر تلاقی شد و با خودش فکر کرد"تهیونگ چه حسی به من داره؟".
از جهت دیگه پسر بزرگتر کاملا پشیمون از رفتار چند لحظه پیشش، حرکات جونگوک رو زیر نظر گرفته بود. پسر کوچیکتر ناراحت بنظر میرسید.
با نزدیک شدن تهیونگ، انزو کمی فاصله گرفت و همراه با سوکجین جلوتر از سالن خارج شدن.
+گوک...
_ببینم این هاجین که دختر یا پسر نداره؟
اون چهره گرفته به سرعت جای خودش رو به چهره شیطون همیشگیش داد و تهیونگ که آماده پرسیدن حال پسرکوچیکتر بود سوالش رو تغییر داد.
YOU ARE READING
Diavolo(Switch)
Fanfiction_چی از جونم می‌خوای؟! _عاشقم شو. _عاشقت بشم که چی بشه؟ به لیست ترس‌هام یه اسم دیگه رو اضافه کنم؟ _تو همین الانم من رو توی لیست ترس‌هات داری کیم تهیونگ؛ ولی می‌ترسی... می‌ترسی از اینکه بفهمم جزئی از ترس‌هات شدم!!! ❗️فصل اول پایان یافته❗️ فصل دوم داخ...
