⏳Part39⌛️

2.7K 521 325
                                    

افراد هاجین چشم به رئیسشون دوخته و آماده بودن تا به محض دستور گرفتن، تیراندازی کنن؛ اما هاجین به تنها چیزی که نگاه می کرد اسلحه قراره گرفته روی شقیقه پسر مو طلایی بود.
قدمی به جلو برداشت و تهیونگ به سرعت واکنش نشون داد.
+جلو نیا!

هاجین سراسیمه قدم جلو اومده رو عقب رفت و دستاش رو به نشونه تسلیم بالا گرفت.
=معلوم هست داری چه...

دندوناش روی هم ساییده شد و سعی در کنترل خشمش داشت. کمی مکث کرد و برای حفظ آرامش پلک روی هم گذاشت با تن صدای پایین تر گفت:
=...غلطی میکنی!؟

+خودم رو نجات میدم؟

دمای بدن تهیونگ بی اندازه بالا بود و جونگکوک حسی شبیه به یه تیکه یخ بین شعله های آتیش رو داشت؛ با هر برخورد نفس های داغش و فشرده شدن بین بازوانش، در حالیکه لوله سرد اسلحه روی شقیقه‌اش قدرت نمایی می‌کرد، عرق سرد از میون تار موهای بهم چسبیده‌اش چکید و راه خودش رو تا تیزی خط فکش ادامه داد.
_تهیونگا...!

صدای زمزمه ضعیفش دلیلی برای استقامت پاهای تحلیل رفته تهیونگ بود، نباید ضعف نشون می‌داد؛ الان وقتش نبود؛ نه تا زمانیکه می‌دونست پسرش در خطره و هرلحظه ممکنه با لغزیدن دوباره و کمی بی احتیاطی، شاید برای همیشه از دستش بده!
دندوناش روی هم چفت شده بود و هر لحظه احتمال می‌داد زیر فشار آرواره هاش خرد بشن و توی دهنش بریزن.
+به افرادت بگو برن عقب.

=فکر کردی میتونی از اینجا زنده بیرون بری؟

مقابل چشمای به خون نشسته هاجین، فک جونگوک رو بین انگشتاش گرفت و چهره رنگ پریده‌اش رو نشون مرد خشمگین داد.
+زنده موندن این پسر به زنده بیرون رفتن من از این درها بستگی داره. تو بهم بگو کیم، می‌خوای زنده بمونه یا اینکه...

اسلحه رو توی دستاش تکون داد و دید که چطور فک هاجین منقبض شد.
اینکه بتونی از نقطه ضعفت بر علیه دشمنت استفاده کنی. نمی دونست که میشه اسمش رو خوش شانسی گذاشت، یا که بدشناسی؛ هر چی که بود تهیونگ ترجیح ‌داد فعلا از این موقعیت به نفع خودش بهره ببره و این ریسک که شاید آخرین شانسشون باشه رو امتحان کنه.
=اون قدری پست شدی که بخوای یه آدم بیگناه رو برای نجات جون خودت به کشتن بدی؟

ابروهاش بالا پرید. شنیدن این سوال از شخصی به کثیفیه هاجین خنده دار بود. پست بودن؟
داشت انسانیتش رو قلقلک می‌داد؟
چه تلاش احمقانه‌ای!
+این همون چیزی نبود که تو ازم ساختی؟

یادآوری بلاهای وحشتناکی که اون مرد سرش آورده بود، لبخند تلخی گوشه لب‌هاش نشوند. اون مجبورش کرده بود با دست‌های خودش عزیزانش رو به قتل برسونه؛ حالا دم از انسانیت می‌زد؟
+تو بودی که منو تبدیل به چنین کثافتی کردی!

Diavolo(Switch) Where stories live. Discover now