⏳Part44⌛️

2.9K 542 248
                                    

بعداز رد کردن چراغ راهنمایی رانندگی، رسیدن به ماشین دوهوان که کنار یک کافه پارک شده بود. بنظر میرسید کار اصلی اون کافه سرو نوشیدنی های بیرون بر باشه؛ چون به غیر از دوتا صندلی تک نفره بلند که نزدیک به پنجره بزرگ کافه، کنار میز چسبیده به دیوار جلوی کافه قرار گرفته بودن، جایی برای نشستن نبود.
دوهوان وقتی نگاه خیره جونگوک رو به باریستای جوان دید، سری کج کرد و پرسید:
~صبحانه خوردین؟

جونگوک بی حرف سری به نشانه منفی تکان داد و راه خودش رو سمت ماشین کج کرد. دوهوان با ریموت، قفل ماشین رو باز کرد و وقتی جونگوک روی صندلی شاگرد نشست، مسیرش رو به سمت همون کافه کوچیک عوض کرد. جونگوک به طرز عجیبی ساکت و بی حوصله بود و دوهوان فکر کرد شاید یک نوشیدنی گرم بتونه حالش رو بهتر کنه.
رو به روی باریستا ایستاد و نگاهی به منو‌ی نوشیدنی های نوشته شده بالای سر در کافه انداخت. لبخند گرمی روی لب‌هاش نشست و در جواب باریستا هم لبخند زد.
~وقتتون بخیر، یه اسپرسو و یه...

جونگوک روی صندلی شاگرد لم داده بود و در حالی که پیشانیش چسبیده به شیشه ماشین بود، پلک روی هم گذاشت و به تمام اتفاقات این چندوقت و حرف های دیگو فکر کرد.

(فلش بک یک ساعت پیش)

~یادته میگفتی زمانی که فقط پنج، شیش سالت بود یکبار دزدیده شدی؟ من اون موقع تظاهر کردم که نمیدونم و ادای شوکه شدن درآوردن.

جونگوک که دیگه از شنیدن هیچ چیز شوکه نمیشد، تنها پوزخند زد و زیرلب کلمه(عوضی)رو به زبون آورد.

~تو گفته بودی هیچی از اون اتفاق یادت نیست و به خاطر شوک زیادی که بهت وارد شده بود، حافظت رو از دست دادی.

جونگوک فقط نگاهش کرد و دیگو و اضافه کرد:
~فکر میکنی چطوری نجات پیدا کردی و بعداز اون در امنیت کامل بودی؟ هیچوقت برات سوال نشد که چرا دزدیده شدی؟

_این همه بچه برای چی دزدیده میشن؟ باید پشت تمامشون دلیلی غیراز بچه دزدی و گرفتن پول از خانواده بچه ها باشه؟ و در جواب سوال اولت، بابابزرگ تمام مدت حواسش به من بود، حتما به اوناهم پول داده تا آزادم کنن.

کاملا بیخیال جواب هاش رو ردیف کرد و چرخی به چشم هاش داد، از اون اتفاق بیشتر از پانزده سال میگذشت و جونگوک چیزی به خاطر نمی آورد؛ پس اهمیتی هم نداشت.
دیگو سرش رو به نشانه منفی تکان داد و تاکید کرد که جواب جونگوک اشتباهه.

~نه،نه، اصلا اونجوری که فکر میکنی نیست، تو‌ یادت نمیاد چطوری از اونجا نجات پیدا کردی، اما من می تونم بگم ناجیت کی بوده، شاید برای تو مهم نباشه کسی که دزدیدتت کی بوده در صورتی باید برات مهم باشه، چون اون هنوز هم دنبالته!

ابروهای جونگوک با هشدار آخر، در هم گره خورد و گوش هاش برای ادامه صحبت ها تیز شد. یکی که سال هاست دنبالش می گرد؟
اما آخه کی؟
چرا باید یک نفر بیش از پانزده سال دنبالش باشه؟
اون شخص کیه و چی از جونش می خواد؟

Diavolo(Switch) Where stories live. Discover now