⏳Part19⌛

3K 558 226
                                    

صدای هق هقای پسر بچه پشت دستای زمخت مرد قد بلند گم میشد و بدن کوچیکش بین بازوهای عضلانیش میلرزید، شلوارک آبی رنگش تا حدودی پاره شده و حس ترسو با شدت بیشتری به قلب کوچولوش انتقال میداد.

مرد کوتاه تر مچ هردوتا پای جونگوک کوچولو رو گرفت و با کشیده شدن بدن لرزونش به سمت خودش، صدای جیغش به سختی به گوش رسید!

همراه با جیغای خفه پسربچه ضربه محکمی به در اتاقک کوبیده شد و توجه هر سه‌ی اونارو جلب کرد!
صدایی که زیر آب به سختی قابل شنیدن بود ولی جونگوک میتونست توی ذهنش تجسم کنه...برای اولین بار خاطره‌ای که شاید هیچوقت قرار نبود به یاد بیاره مثل یه تصویر و صدای واضح توی گوشاش شنیده می‌شد و مقابل چشمای بسته شدش قابل پخش بود.

_کی اونجاست؟!

_جئون جونگوک!!

چرا اون صدا جوری بنظر میرسید که انگار صدای یک نفر توی زمان های مختلف درحال پخش شدن بود؟

پسر بچه تقلا می‌کرد تا بتونه ناجیشو صدا بزنه ولی دستا و پاهاش بسته شده بود و نمیتونست کوچیکترین حرکتی کنه.

سعی کرد لب هاشو برای صدا زدن تکون بده ولی با هربار باز شدن لباش تنها فشار آب بود که وارد گلو و ریه هاش میشد!

تا جایی که همزمان با قطع شدن صدای در زدن اونم دیگه نتونست چیزی رو حس کنه. یعنی هردو خسته شده بودن؟ یکی از تلاش برای نجات یافتن و دیگری تلاش برای نجات دادن! شایدم فقط یک نفر اون ها بود که دست از تلاش برداشته بود، ولی کدوم یکی؟

همه چیز مثل یک نوستالژی میموند، بازشدن در و ظاهر شدن قامت کیم تهیونگی که به نفس نفس افتاده بود، با این تفاوت که ١۶سال پیش وقتی در اون اتاقک باز شد تهیونگ هیچوقت فکرنمیکرد قراره با پسر کوچولوی گریونی مواجه بشه که زیر دستای اون حرومزاده ها درحال زجه زدن بود.
و حالا...دیدن بدن بی حرکت جونگوک زیرآب مثل گرفتن نفسش میموند!

دستای سردش روی دستگیره لیز خورد و بدن سست شدش بالای وان پراز آب متوقف شد. اون آروم بود، آروم تراز هروقت ديگه‌ای، پسری که از وقتی پا به عمارتش گذاشته بود حتی یک لحظه هم آروم و قرار نداشت حالا جوری بی حرکت زیر آب خوابیده بود که انگار سال هاس توی همون حالت همونجا دراز کشیده. بدن خوش تراش برفیش سفید تراز همیشه بنظر میرسید و موهای بلندش زیر آب معلق بودن.
تهیونگ کمی خم شد و با دقت بیشتری به سفید برفی خاصش نگاه کرد.

آره اون خاص بود، سفیدبرفی تهیونگ از همه نظر خاص بود، موهای طلایی رنگش که به روشنایی طلوع خورشید بودن، روحیه شر و شیطونش که درآخر همیشه اونو توی دردسر مینداخت و شجاعت وصف نشدنیش که با تمام ضعف‌های درونیش همیشه سعی می‌کرد خودشو شکست ناپذیر نشون بده...جدا از همه‌ی اون ها جونگوک سفیدبرفی بود که به جای رفتن به کلبه هفت کوتوله و خوردن سیب سمی نامادریش، اسیر شاهزاده‌ای شده بود که به جای ناجی نقش قاتلشو به عهده داشت.

Diavolo(Switch) Where stories live. Discover now