⏳Part4⌛

3.1K 572 372
                                    

نفس عمیقی کشید میون تعریف های دخترک نگاهش به جونگ مین خورد که به سمت باغ پشتی میرفت، ظاهرا جونگ مین متوجه ته یانگ نشده بود ولی از وقتی ته یانگ پسر بزرگترو دید صحبت های دبورا مثل زمزمه محوی از دور دست ها شنیده میشد، تمام تمرکز و حواس پسرک روی قدم های معشوقش متمرکز شده بود که حتی توی اون تاریکی هم بین درختان سرسبزی که اطرافشو محاصره کرده بودن همچنان میدرخشید، کمی بعد قامت بلندش میون سایه درختا محو شد و ته یانگ دستشو به پنجره زد تا بتونه بازهم معشوقش رو پیدا کنه ولی جونگ مین درست مثل یه سراب اومده بود تا بهش یادآوری کنه که چطور ته یانگ رو مثل یه تشنه توی اون بیابون مجلل تنها رها کرده!

دلش میخواست از دبورا جدا بشه و بره پیش جونگ مین ولی میدونست که اینکارش چه عواقبی خواهد داشت.

_مثل اینکه بچه ها خوب باهم جور شدن

صدای پدرش بار دیگه اون رو به دنیای تاریکش برگردوند و روی پاشنه ی پا چرخید، پدرش رو کنار مردی که بخاطر شباهت ظاهریش حدس میزد پدر دبورا باشه دید و تعظیم کرد.

_همینطوره

جناب پراتی گفت و بعد از لبخند زدن به ته یانگ ادامه داد:

_حالا دیگه نیازی نیست تا ما اون هارو باهم آشنا کنیم، بچه ها این روزا خودشون بهتر میدونن چکار باید بکنن

اونا از چی حرف میزدن چه آشنایی؟

دبورا خجالت زده با گونه های رنگ گرفته لبشو گزید و وقتی چهره سوالی ته یانگ رو دید گفت:

_متاسفم که خودم رو به درستی معرفی نکردم، من دبورا پراتی، قراره به زودی نامزد شما بشم!

قلب ته یانگ به یکباره فرو ریخت و همه چیز دور سرش شروع به تاب خوردن کرد. نامزد شدن با اون دختر؟ چطور پدرش چیزی در این مورد بهش نگفته بود؟

لب باز کرد تا چیزی بگه ولی وقتی نگاه پدرش که بهش میفهموند حق اظهار نظر داشتن رو نداره رو دید، دستاش مشت شد و پوست لبش رو از داخل به دندون گرفت.

=
=

تلو تلو خوران بین درختا قدم میزد و چندباری نزدیک بود بطری توی دستاش سر بخوره و مایع بی رنگ داخلش روی چمن ها بریزه ولی با لجبازی بطری رو میون دستاش نگه داشت و بینیشو بالا کشید، مهمونی تموم شده بود و حالا باید خوشحال میبود، ولی با فهمیدن واقعیت اینکه پدرش چه خوابی براش دیده بود حتی با تموم شدن مهمونی هم احساس خوشحالی نمیکرد.

با پشت دست اشک های مزاحمی که روی گونه هاش سر میخوردنو پاک کرد و از اون فاصله تونست ببینتش.

ماهش کنار دریاچه زیر همون درخت بید مجنونی که تمام این مدت تکیه گاهشون شده بود نشسته و به صدای جیر جیر، جیرجیرک ها گوش میداد.

Diavolo(Switch) Where stories live. Discover now