Part 4

1.1K 388 81
                                    

Writer :

کمربند طلایی رنگ رو به دور کمرش بستن و لباس های سلطنتی ولیعهد رو به تن قوی و مردونه اش می پوشوندن.
ولیعهد آهسته آهی کشید هنوز فکرش مشغول بود؛ نمی دونست چطوری اون وزرای پیر وخرفت و فرصت طلب رو قانع کنه تا فلیکس رو به عنوان شاهزاده قبول کنن.
خدمه ها یکی یکی بعد از اتمام کارشون از ولیعهد فاصله گرفتن و ادعای احترام کردن.
ولیعهد با کلافگی دستش رو بالا آورد و با اشاره ای کوچک آنها رو به بیرون فرستاد.
آهسته گام های مردونه ای به سمت تخت طلایی سلطنتیش برداشت و کنار دو نوزاد شیرینش نشست.
لبخندی غمگین به چهره های خوابیده آنها زد و آروم سرش رو پایین برد.
بوسه مهربونی به هرکدوم از دست های کوچولوهاش زد و آهسته زمزمه کرد:

ولیعهد : کوچولوهای من، قول میدم همیشه مراقب شماها باشم؛ بهم اعتماد کنین و دوسم داشته باشین.

با پیچیده شدن صدایی که ناشی از ضربه ای به در اقامتگاهش بود؛ از روی تخت برخاست و صاف ایستا و محکم لب زد:

ولیعهد : داخل شو.

چان همراه همسر وزیر کیم وارد اقامتگاه ولیعهد شدن.
ولیعهد لبخندی زد و گفت:

ولیعهد : ممنونم که اومدین بانو کیم.

چان و همسر وزیر کیم احترامی به ولیعهد گذاشتن و کمی جلوتر رفتن.
همسر وزیر کیم همونطور که سر به زیر داشت؛ زمزمه کرد :

همسر وزیر کیم : خدمت به عالیجناب باعث افتخارمه سرورم.

ولیعهد لبخند مهربونی تحویل اون بانو داد و روبه چان لب زد:

ولیعهد : برای بانو صبحونه ای مفصل تهیه کن و شیری که برای ایشون تهیه می کنی؛ حتما از شیر گوزن سلطنتی باشه.

چان دستش رو جلوی سینه اش گرفت و سر خم کرد.

چان : اطاعت میشه سرورم.
همسر وزیر کیم : لطف عالیجناب قابل ستایش عه.

ولیعهد نگاهی به نوزادهای شیرینش انداخت و بعد از لبخند کوتاهی به طرف کابینه وزیران راه افتاد.

.
.
.

وزیر جانگ به کمک خدمه هاش لباس رسمی ای که وزرا به تن می کردن رو پوشید و آماده شد تا به کابینه سلطنتی بره و با استفاده از ماجرای فرزند دوم، ولیعهد رو تحت فشار قرار بده.
موضوع فرزند دوم چیزی نبود که این وزیر قدرتمند الد از اون بگذره.
لبخندی شرورانه بر لب داشت و در ذهنش افکار پلیدی رو پرورش می داد.
با شنیدن صدای تنها دخترش لبخندش پررنگ تر شد و به سمت اون چرخید.

مینجی : پدرجون؟
وزیر جانگ : دخترم چرا اینجایی؟ به یاد دارم بهت گفته بودم که برای رفتن به قصر آماده بشی؛ تو قراره به زودی همسر ولیعهد بشی.

مینجی لبخند مغرورانه ای زد و با صدای نازکی لب زد:

مینجی : پدرجوون، میشه بگین چطوری میخواین من رو به همسری ولیعهد دربیارین؟؟
شما که می دونین ایشون آدم جسور و لجبازی هستن.

dark love ^minsung^Where stories live. Discover now