Part 18

1K 311 136
                                    

Writer :

پادشاه : تو باید با جیسونگ ازدواج کنی
چان : چ...چ....چی؟
پادشاه : آره باید اینکارو انجام بدیم ، اگه تو و جیسونگ ازدواج کنید ، تو میتونی همدم ، یار و محافظ او باشی و در مشکلات کشوری به او کمک کنی و در مقابل اینکوبوس ها مقاومت کنی.

پادشاه الف بدون آنکه به احساسات ژنرال محبوب کشورش توجهی کند ، مدام تفکراتی که در ذهنش در حال پرورش بود رو به زبان می آورد.
ژنرال مات و مبهوت به سخنان پادشاهش گوش میداد اما تنها چیزی که از جلوی چشمانش می گذشت ، چهره زیبا و با وقار شاهزاده لی بود.
پادشاه لبخند به لب و خوشحال خطاب به ژنرال لب زد

پادشاه : تو اینکارو انجام میدی مگه نه؟

اخم ناراحتی بین ابروهای ژنرال نشست و سرش رو با شرمندگی پایین انداخت.
پادشاه متوجه نارضایتی ژنرال شد ، لحظه ای سکوت کرد.
ژنرال جوابی به او نداد و غمگین شده بود.
اما چرا؟
جیسونگ زیبا و ظریف بود به طوری که دل هر مرد و زنی رو به لرزه در می آورد اما چرا ژنرال وفادارش به این ازدواج راضی نبود؟
لبخند محوی زد و چنگ آرومی به بازوهای چان زد و زمزمه وار گفت

پادشاه : میدونم با پیشنهادم کمی تو رو شوکه کردم اما هر زمانی که آمادگی ات رو اعلام کنی ، من جیسونگ رو برای ازدواج با ژنرال وفادارم آماده خواهم کرد

غم ژنرال در سینه مردونه اش هر لحظه شدیدتر میشد.
حالا باید چه کار میکرد؟
قلبش شکسته بود.
باید همین حالا شاهزاده عزیزش رو ملاقات میکرد تا کمی دلش آروم بگیره.
احترام کوتاهی به پادشاهش گذاشت و از اقامتگاه او خارج شد و به طرف اقامتگاه شاهزاده لی حرکت کرد.

.
.
.

همراه سونگمین و فلیکس وارد اقامتگاه برادرش شد.
فلیکس همچنان او رو نادیده می گرفت و با او حرفی نمیزد.
جیسونگ جلو رفت و چنگی به بازوی او زد و با ناراحتی لب زد

جیسونگ : آه فلیکس تو چته؟ چرا مدام نادیده ام میگیری؟

شاهزاده لی با چهره سرد و خنثی ای لب زد

فلیکس : خودت خوب میدونی چرا ، پس تظاهر به بی خبر بودن نکن
جیسونگ : من که به خاطر تاخیرم عذرخواهی کردم ولی تو حاضر به قبول تاسف من نیستی
فلیکس : فکر کردی مشکلم دیر اومدنت به تولدمه؟
جیسونگ : خب اگه این نیست پس چیه؟

شاهزاده لی دست برادرش رو از بازویش جدا کرد و لب زد

فلیکس : چرا از قصر خارج شدی؟ اونم بدون حتی یک نگهبان؟
جیسونگ : چی؟ این چه ربطی داره؟
فلیکس : علت بی اعتنایی های من همینه
جیسونگ : چی؟؟؟
فلیکس : اینکه قصر رو ترک کردی
جیسونگ : آه فلیکس بس کن ، تو دیگه نه ، نمیخوام این حرف ها رو از توئم بشنوم
فلیکس : میدونی چرا نمیخوای بشنوی؟؟

dark love ^minsung^Where stories live. Discover now