Part 31

791 237 144
                                    

های گایز امیدوارم حالتون خوب باشه😊

امروز تولدمه😍😋

اگه دوست داشتید بهم کادوی تولد بدید ، خوشحال میشم که همه پارت های این فیکشن رو vote بدید😁

خیلی خیلی دوستتون دارم💙

Writer :

پادشاه : کدام دستور؟!
چان : من دستور شما رو برای ازدواج با شاهزاده هان اطاعت می کنم.

لبخندی سرشار از شوق بر روی لب های پادشاه الف نشست.
از این موضوع خوشحال بود.
ازدواج ژنرال وفادارش با پسر بزرگش می توانست استحکامات کشور را به اوج برساند و همین طور جان فرزند الفش در برابر پادشاه خبیث و ترسناک اینکوبوس حفظ خواهد شد.
لبخند به لب جلوتر آمد و با دستانش به بازوهای قوی و ماهیچه ای ژنرال چنگی زد و خنده پیروزمندانه ای سر داد و با شوق خیره به چشمان عسلی ژنرال الف لب زد.

پادشاه : تصمیم عاقلانه ای گرفتی ژنرال.
من به تو اطمینان دارم.

ژنرال الف لبخندی تحویل پادشاهش داد و به نشانه احترام سر خم کرد.
پادشاه ذوق زده نگاهش را از ژنرال گرفت و به ندیمه ارشد داد و لب باز کرد.

پادشاه : برو و شاهزاده هان رو به قصر اصلی بیار.

ندیمه ارشد اطاعت کرد و همراه چند ندیمه دیگر به قصر شاهزاده الف راهی شد.

بانو ملکه درحالی که به ملاقات پادشاه می آمد ، متوجه ندیمه ارشد و بانوان دیگر شد.
اخمی به ابروهایش داد و با حالت سوالی به آن ها خیره شد و زیر لب زمزمه کرد.

"ندیمه ارشد حتما دستور مهمی رو از پادشاه دریافت کرده"

نگاهش را به یکی از ندیمه های خود داد و لب باز کرد.

ملکه : برو ببین جریان چیه؟

ندیمه اطاعت کرد و مخفیانه به دنبال ندیمه ارشد و دستیارانش راهی شد.

ندیمه ارشد مقابل قصر شاهزاده الف ایستاد و مودبانه جملات خود را بیان کرد.

ندیمه ارشد : شاهزاده هان شما داخل هستید؟

شاهزاده الف با شنیدن صدای بانوی دربار از کنار دوست و یار وفادارش بلند شد.
نمی دانست چه اتفاقی افتاده اما می توانست حدس بزند که موضوعی که ژنرال از آن حرف می زد ، به این اتفاق ربط دارد.
اخمی به ابروهای باریکش داد و به طرف در خروجی اقامتگاهش حرکت کرد.
پس وزیر اشک های خود را که برای دوری از مرد اینکوبوس عزیزش مهمان گونه هایش کرده بود را پاک کرد و به دنبال شاهزاده اش حرکت کرد.
شاهزاده هان مقابل ندیمه ارشد ایستاد و لب زد.

dark love ^minsung^حيث تعيش القصص. اكتشف الآن