Part 40

845 228 167
                                    

های گایز امیدوارم حالتون خوب باشه.
من یه چنل زدم که از بهمن ماه فعالیتش شروع میشه و فیکشنای جدیدم با چند کاپل متفاوت و با همین کاپل ها اونجا قراره آپ بشه.
کلی مومنت ، سناریو و ایمجین و فیک چت و توییت هم از همه کاپلا میزاریم.
در واقع یه چنل فول و خفن و هاته.
خوشحال میشم عضو بشین.

این آیدی چنل تلگرامه👇👇👇

@skz_kings_bl

اگه کسی چنل رو پیدا نکرد به این آیدی پیام بدین تا لینک چنل رو بهش بدم.
@Fatymehr

و اگه کسی در زمینه (فیک ، مومنت ، وانشات ، توییت) میتونه فعالیت کنه حتما به این آیدی پیام بده.

@MinSung1999

Writer :

سئوچانگبین و هوانگ هیونجین وارد اقامتگاه شاهزاده الف شدن و احترامی به پادشاه قدرتمند سرزمینشون گذاشتن.
در همین لحظه چشمای شاهزاده الف بی اختیار به طرف مرد اینکوبوس مو آتشین (هیونجین) کشیده شد و خیره به اون زل زد.
اون تا به حال چنین موجود ترسناکی رو ندیده بود...!
همین که یه موجود اینکوبوس باشه ؛ به خودیِ خود ترسناکه ، چه برسه به اینکه موهای آتشین بلندی هم داشته باشه.

مینهو : چی شده؟
چانگبین : اخبار مهمی از سرزمین الف به دستم رسیده سرورم.

با گفته شدن این جمله ، اخمی بر چهره پادشاه اینکوبوس شکل گرفت و چهره شاهزاده الف پریشان شد...!

مینهو : خب؟
چانگبین : این طور که متوجه شدم ... پادشاه الف چند روزی هست که بیهوش شده و شاهزاده کوچک اون قصر ، پادشاه موقت سرزمین الف شده.

چشم های مرد اینکوبوس از تعجب گرد شد...!!
رنگ چهره شاهزاده هان پرید و پاهاش سست شد.
اشک به چشماش هجوم آورد و دستاش شروع به لرزیدن کرد.
چرا این اتفاق افتاده بود؟
چرا پدرش بیهوش شده؟
حالا باید چه کار می کرد؟
اون نمی تونست دست روی دست بذاره.
باید همین حالا پدرش رو ملاقات می کرد.
به طرف پادشاه اینکوبوس قدم تند کرد تا از اون بخواد که بذاره به سرزمین الف برگرده اما انقدر حالش داغون بود که متوجه پایه چوبی تخت خوابش نشد و ساق پاش به اون شی محکم برخورد کرد.
جیغ کوتاهی کشید و به جلو پرت شد...!
ترسی در دل پادشاه افتاد و اون مرد به سرعت از خود واکنش نشون داد.
کمر باریک شاهزاده محبوبش رو بین دستاش گرفت و از افتادن اون جلوگیری کرد.
شاهزاده الف به یقه هانبوک سیاه رنگ مرد اینکوبوس چنگ زد و مظلومانه به اون خیره شد.
اونقدر به خاطر وضعیت پدرش نگران بود که درد ساق پاش رو نادیده گرفت و شروع به التماس کرد.

جیسونگ : بزار من برگردم ... لطفا بزار برم.
من باید پدرم رو ببینم ... خواهش می کنم بزار برمممم.

دونه به دونه اشک هاش بر روی گونه های سفید رنگش سقوط کرد.
این وضعیت شاهزاده الف ، جگر پادشاه ترسناک اینکوبوس رو سوزوند و باعث شد تا در چشمای زاغی رنگ اون مرد بی اختیار موجی از اشک جمع بشه.
اون به هیچ وجه طاقت گریه های شاهزاده زیبا و محبوبش رو نداشت.
اخمی به ابروهاش داد و چنگی به بازوهای شاهزاده الف زد.
اون نمی خواست که هیچ کس ، حتی شاهزاده عزیزش متوجه نقطه ضعف اون بشه.
نقطه ضعفی که " گریه و ناراحتی شاهزاده الف " بود...!
به همین دلیل شاهزاده جوان رو با خشم بر روی تخت خواب انداخت و سریع به طرف در خروجی اقامتگاه حرکت کرد.
شاهزاده الف ناله ای کرد و سعی کرد تا از روی تخت بلند بشه و دوباره برای التماس به طرف پادشاه بی رحم و تندخوی اینکوبوس بره اما نگاه ترسناک و جمله محکم اون مرد خشمگین ، اون رو ترسوند.

dark love ^minsung^Where stories live. Discover now