Part 50

552 74 21
                                    

Writer :

آخرین قدم رو برداشت و مقابل نگهبانان سلطنتی قصر الف ایستاد.
نگهبانان با دیدن ژنرال ناتوان الف متعجب شدن و به سرعت دروازه های قصر رو برای اون مرد باز کردن.
چان پلک برهم زد و قدم بعدی رو برداشت و داخل قصر شد.
به محض ورودش به داخل قصر، شایعات مربوط به بازگشت ژنرال در قصر بزرگ و باشکوه الف پخش شد.
شاهزاده یانگ، پادشاه موقت سرزمین الف وقتی که شنید ژنرال زنده به قصر برگشته؛ دست پاچه شد.
اون هرشب برای زنده و سالم برگشتن مردش دعا می کرد و اشک می ریخت.
احساس زیبا و پاکش به ژنرال الف، اون پسر جوان رو ضعیف کرده بود اما حالا اون می خواست قوی باشه ... می خواست که این بار خودش پا به جلو بزاره.
نگاهش رو سونگمین داد و خطاب بهش لب باز کرد:

جونگین : به ژنرال بگو به محض مرتب کردن سر و وضعش به اقامتگاهم بیاد.

جمله اش الد جوان رو تا حدودی در حیرت فرو برد.
این اولین باری بود که شاهزاده یانگ سراسیمه به ملاقات ژنرال نمی رفت.
دو سه بار پشت سرهم پلک زد و برای دیدار ژنرال به اقامتگاه اون پناه برد.
قلب شاهزاده یانگ به تالاب تلوپ افتاد...!
به نظرش تصمیم درستی گرفته...
این بار کسی که باید مشتاق عشق پاک بین آنها باشه؛ ژنراله نه شاهزاده یانگ.
سونگمین وارد اقامتگاه ژنرال شد.
ژنرال لبخندی زد و سری به نشونه احترام به این پسر جوان خم کرد.
قلب سونگمین تیر کشید.
اون تا به حال خودش رو محکم گرفته بود تا شاهزاده یانگ احساس ضعف و ترس نکنه اما الان دیگه نتونست غم و دردی که توی سینه داره رو نادیده بگیره.
اشک درون چشماش حلقه زد و عاجزانه از مرد الف پرسید:

سونگمین : شاهزاده ... شاهزاده هان حالشون چطوره؟

جمله اش دل ژنرال رو تکون داد.
چی باید به این جوان زیبا بگه وقتی می دونه که سونگمین و شاهزاده هان از نوزادی در کنار هم بزرگ شدن و وابستگی شدیدی بهم دارن؟
آه بی صدایی کشید و سرش رو به چپ و راست تکون داد.
نفس پسر وزیر برید و ترسیده جلو اومد و لب باز کرد:

سونگمین : لطفا بهم بگو چی شده؟ من دیگه نمیتونم تحمل کنم!
چان : شاهزاده هان ... به زودی ... ملکه پادشاه اینکوبوس خواهند شد.

پلک های الد جوان از شدت تعجب به بالا پرید...!!
چی؟!!!
ملکه؟!!
چه طور ممکنه؟!!

سونگمین : منظورت چیه؟!
چان : دیشب شاهزاده هان با اون مرد لعنتی نامزد کرد و قراره به زودی ملکه اون بشه.

دو سه قدم به عقب برداشت و دستش رو جلوی دهنش گرفت‌.
این بدترین اتفاق ممکن بود.
این یعنی جدایی همیشگی سونگمین از شاهزاده محبوبش...!
اشکی ریخت و لب هاش رو گزید.
آخه چه طور ممکنه؟!

سونگمین : من ... من باید برم پیش شاهزاده هان، حتما ایشون خیلی ترسیدن!
چان : فایده ای نداره...!
سونگمین : حتی اگه فایده نداشته باشه؛ من نمی تونم اینجا بمونم.
چان : گوش کن لطفا ... پادشاه درحال حاضر بیمارن و تنها کسی که میتونه شاهزاده یانگ رو آروم کنه تویی.
سونگمین : از زمانی که پادشاه بیمار شدن؛ من تونستم دارویی براشون درست کنم تا به بهبودی برسن و خوشبختانه اون دارو داره اثر میکنه و راجب شاهزاده یانگ، ایشون به تو بیشتر از همه نیاز داره و الانم منتظر که به اقامتگاهشون بری.

dark love ^minsung^Where stories live. Discover now