Part 36

791 222 232
                                    

Writer :

جیسونگ : چرا اینجوری نگاهم می کنی؟

نیشخند پادشاه اینکوبوس پر رنگ تر از قبل شد و با بی حرمتی لب باز کرد.

مینهو : نظرت چیه که برام لخت بشی؟

چشمان عسلی رنگ شاهزاده الف به گردترین حالت خود درآمد و با لکنت لب زد.

جیسونگ : چ .. چی؟!!!!!

او الان از شاهزاده هان خواست که برایش لخت شود؟!!
چه طور جرئت کرده بود با آن پسر زیبا اینگونه برخورد و به او توهین کند؟
صبر شاهزاده الف به اتمام رسید.
آن اینکوبوس ترسناک پا از حدش فراتر گذاشته بود.
اخم شدیدی بر روی چهره شاهزاده هان پدیدار شد و با حرص چنگی به بالشت سیاه رنگی که با خطوط طلایی رنگی تزئین شده بود و پادشاه اینکوبوس بر روی آن می خوابید ؛ زد.
آن را بلند کرد و محکم بر روی سر و صورت مرد اینکوبوس می کوبید و جیغ می کشید.
درحالی که شاهزاده الف اوج عصبانیتش را به مرد اینکوبوس نشان می داد ؛ آن مرد این رفتار او را بانمک و خنده دار می دید.
دو سه ضربه که بر روی صورتش کوبیده شد ؛ آن مرد نیشخند به لب به شاهزاده محبوبش حمله ور شد و بالشت را از دستانش بیرون کشید و گوشه ای پرت کرد.
به سرعت وارد عمل شد و کمر شاهزاده الف را همانطور که بر روی تخت نشسته بود ؛ به دیوار تکیه داد و دستان زیبا و سفید او را در بالای سرش قفل کرد.
شاهزاده هان تقلا می کرد تا خود را از اسارت دستان قوی مرد اینکوبوس خارج کند اما هرچه زور زد ، نتوانست خود را رها کند.
پادشاه نیشخند به لب به او نزدیک شد تا جایی که نفس های گرمشان با یکدیگر ادغام می شد.
هرچه زمان بیشتری می گذشت ؛ مینهو احساس می کرد که بیشتر عاشق شاهزاده الف شده است...!!
از طرف دیگر اذیت کردن و درآوردن حرص شاهزاده هان برایش سرگرم کننده بود و از آن لذت می برد.
او خوشحال بود.
از این که عشقش کنارش بود ؛ آرامش داشت...!
حالا او تصمیم داشت تا تمام وقتش را برای این موجود زیبا و پرستیدنی صرف کند و با او وقت بگذراند و البته حرص او را دربیاورد.
با بدجنسی خندید و دستان شاهزاده هان را محکم تر گرفت و خطاب به او لب زد.

مینهو : این چه طرز رفتار با مردی عه که اولین بوسه ات رو باهاش تجربه کردی؟

جیغ خفیفی از دهان شاهزاده الف خارج شد.
چی؟!!
اولین بوسه؟!!
دندان های صدفی اش را با حرص بر روی هم فشرد و لب باز کرد.

جیسونگ : چی داری میگی؟ اولین بوسه؟ واقعا اسم آن رو بوسه میذاری؟

پادشاه دوباره خنده ای کرد و این بار با صدایی که دم از تمسخر می زد ، لب باز کرد.

مینهو : آآه درسته ... بایدم انکار کنی ، هرچی نباشه تو شروع به بوسیدن من کردی.

اخم شاهزاده الف غلیظ تر شد و با حرص لب زد.

جیسونگ : من نبوسیدمت ... منِ احمق فقط خواستم نجاتت بدم.
مینهو : اونوقت چرا؟
جیسونگ : چون تو ازم کمک خواستی.
مینهو : خب می تونستی کمک نکنی.
جیسونگ : من ... من نمی تونم اجازه بدم یک موجود زنده جلوی چشمام بمیره.

dark love ^minsung^Where stories live. Discover now