dark love ^minsung^

Part 25

Writer :

سونگمین : من .... من به آن مرد اینکوبوس علاقه مند شدم.

چشمان عسلی رنگ شاهزاده هان به گردترین حالت خود درآمد و از شگفتی زیاد بلند فریاد کشید.

جیسونگ : هااااا؟!؟!

الد جوان هول کرد و به سرعت دستش را بر روی دهان شاهزاده اش قرار داد و زمزمه وار لب زد

سونگمین : هیس سرورم آروم باشید.

شاهزاده هان دو سه بار کلافه پلک زد و دست الد جوان را از لب هایش فاصله داد.
اخمی به ابروهای بور و باریکش داد و آهسته زمزمه کرد.

جیسونگ : تو می دونی چی داری میگی؟
عاشق یک اینکوبوس شدی؟

الد جوان سرش را کمی پایین گرفت و به کف اتاق خیره شد.
انقدر خجالت زده بود که نمی توانست سخن دیگری به زبان بیاورد پس فقط با سرش حرف شاهزاده هان را تایید کرد.
شاهزاده جوان آب دهانش را از گلویش به پایین فرستاد و کمی به پسر وزیر نزدیک شد.
دستش را بر روی شانه پسر افسرده قرار داد و لب زد

جیسونگ : این علاقه چگونه به وجود آمده؟

الد جوان بی آنکه سرش را بالا بیاورد ، آهسته لب زد.

سونگمین : سال ها پیش از قدرت آن اینکوبوس لذت می بردم و شخصیتش رو تحسین می کردم.
آن زمان بود که قلبم رو برای پذیرش عشق او باز کردم اما تمام این علاقه رو احساس کودکانه و غیر واقعی می دونستم.
سعی کردم فراموشش کنم اما نتونستم ؛ من ۱۰ سال به او فکر کردم و همراه آویز یاقوتی که ازش ربوده بودم ، می خوابیدم.

جیسونگ : یعنی افکاری که ازش داشتی ، موجب علاقه ات به او شده؟

پسر وزیر لبخندی زد و نگاهش را به دو تیله عسلی رنگ شاهزاده هان دوخت و جواب داد.

سونگمین : فکرکنم همینطوره.
من آن مرد اینکوبوس رو عاشقانه دوست دارم.
او منجی زندگی منه.

پلک های شاهزاده جوان از تعجب به بالا پرید و پرسید.

جیسونگ : منجی؟! منظورت چیه؟!

پسر وزیر خنده خجلی کرد و جواب داد.

سونگمین : ۱۰ سال پیش زمانی که پادشاه اینکوبوس شما رو به اسارت گرفت ، دستیار بدجنسش منو با خودش برد تا بهم تجاوز کند اما مرد اینکوبوسِ من ، جلوی او رو گرفت و اجازه نداد تا آن اینکوبوس بد ذات بهم دست بزند.

شاهزاده هان با چشمانی که از تعجب درشت شده بودند ، به الد جوان خیره شد.
باورش نمی شد که یک اینکوبوس از الد یا الفی دفاع کند.

جیسونگ : واقعا؟!!
سونگمین : اوهوم~ تازه فقط این نیست.
زمانی که سونگجین نونا رو به عنوان برده به سرزمین اینکوبوس فرستادند ؛ من بی پروا به سرزمین اینکوبوس رفتم.