Part 5

1.2K 364 189
                                    

Writer :

تموم قصر در جنب و جوش بود.
امروز جشن ازدواج ولیعهد با بانوی الد زیرک بود.
همه تدارک لازم آماده شده بود.
بانوان آشپزخونه غذاهای متنوع و خوشمزه زیادی آماده کرده بودن.
سربازان سلطنتی آرایش های نظامی زیبا برای آتیش بازی و تیراندازی رو تمرین میکردن.
نقاشی های زیادی برای این جشن باشکوه کشیده شده بود.
و نورهای رنگی زیادی همراه ریسه های پر زرق و برق از سراسر قصر آویزون بودن.
بانوی الد توی اتاقش قدم میزد و انتظار ولیعهدش رو می کشید.
پس چرا ولیعهد نمیومد؟
بانوی الد جوان کلافه رو به ندیمه اش کرد و با حرص لب زد:

مینجی : پس چرا ولیعهد نمیان؟؟؟

ندیمه احترامی گذاشت و گفت:

ندیمه : منو ببخشین بانوی من، ایشون هنوز در اقامتگاهشون هستن.

مینجی دست به کمر ایستاد و طلبکار لب زد:

مینجی : یعنی چی؟؟ اونجا چی میخواد؟؟؟ ولیعهد الان باید پیش عروس آینده اش باشه.

ندیمه با شرمندگی سر خم کرد و چیزی نگفت.
بانوی الد احساس تحقیر شدن داشت و این موضوع اون رو خیلی عصبانی میکرد و بازم صبر کرد تا ولیعهد بیاد چون برگ برنده به دست او بود.

.
.
.

ولیعهد کنار دو پسر کوچک و معصومش نشسته بود و لباس های هانبوک طلایی رنگ رو به تن کوچولوهای عزیزش میکرد.
چان بعد از زدن دری کوتاه همراه همسر وزیر کیم وارد اتاق ولیعهد شد.
ولیعهد سرش رو برگردوند و به بانوی الد مهربون نگاهی انداخت.

ولیعهد : ممنون که اومدین بانو.
همسر وزیر کیم : خدمت به شما و شاهزاده ها وظیفه منه سرورم.

ولیعهد لبخند مهربونی به بانوی روبه روش تحویل داد و بعد از زدن بوسه های پدرونه ای به گونه کوچولو هاش آروم ازشون فاصله گرفت و به سمت محل اقامت دختر وزیر جانگ، عروس آینده اش قدم برداشت.

.
.
.

مینجی کلافه شده بود.
ولیعهد دیگه داره زیادی نادیده اش میگیره...!!
دیگه نمیتونست این وضع رو تحمل کنه؛ شروع کرد به جیغ و داد کردن.

مینجی : اون با خودش چی فکر کردههههه؟؟ انگاری میخواد با من بازی کنه!!!
باشه جناب ولیعهد میدونم چیکار کنم.

با قدم های تندی سمت در هجوم آورد و در رو باز کرد تا از اتاق خارج بشه ولی با دیدن ولیعهد مقابلش، برق خاصی توی چشماش به وجود اومد و لبخند دخترونه ای زد.
ولیعهد بی تفاوت و با نگاه سردی بهش خیره شد.

مینجی : سرورم؟؟
ولیعهد : اگه آماده ای تا بریم ... مراسم شروع شده.

مینجی لبخندی زد و دستش رو دور بازوی ولیعهدش حلقه کرد و با اون به سمت مراسم هم قدم شد.

dark love ^minsung^Where stories live. Discover now