Part 17

1K 317 219
                                    

Writer :

نفس نفس زنان خود رو درون بانوی سوکوبوس زیرش عقب جلو میکرد تا از او انرژی بگیرد.
با اینکه در حال سکس با آن بانوی زیبا بود اما تمام افکارش از شاهزاده زیبا و عزیزش پر شده بود.
چشمانش رو به پنجره اتاقش داده بود و جنگل زیبا رو تماشا میکرد تا چهره زیبا و چشمان عسلی رنگ جیسونگش رو به یاد داشته باشه و با فکر او خود رو از انرژی ارضا کنه.
چندین بار دیگر عقب جلو شد و قبل از خروج مایع گرم شیری رنگ از آلت مردونه اش ، خود رو از آن بانو بیرون کشید و کامش رو روی ملافه تخت خالی کرد و نالید

مینهو : آآآآه ... جیسونگ

بانوی سوکوبوسی که جیسو نام داشت ، لبخندی روی لب های سرخش نشست و خیره به پادشاه نگاه کرد.
با گمان این که پادشاه هربار بعد از ارضا شدن ، نام او رو صدا میزند ، خوشحال بود اما نمی دونست که پادشاه قدرتمند اینکوبوس هربار فقط با فکر شاهزاده زیبای الف ارضا میشود و تنها نام او رو ناله وار زمزمه میکند.

آلت مردونه اش رو به درون شلوارش فرو برد و هانبوک سلطنتی سیاهش رو مرتب کرد و خطاب به بانوی سوکوبوس لب زد

مینهو : می تونی بری

بانوی سوکوبوس لبخند زیبایی زد و آهسته بر روی تخت نشست و گفت

جیسو : سرورم اجازه خوابیدن در اقامتگاهتون رو به من نمی دهید آخه هفته پیش........
مینهو : نه برو بیرون

ناراحتی عمیقی بر روی چهره بانوی سوکوبوس نشست.
درسته پادشاه قبلا به او اجازه خوابیدن در اقامتگاهش رو داده بود اما تا به حال آن بانو رو نبوسیده و کام گرمش رو درون آن بانو جای نداده بود ؛ با اینکه جیسو اولین معشوقه پادشاهی او بود.
بانوی سوکوبوس با اطاعت از دستور پادشاه مغرورش ، از اتاق خارج شد.
مینهو آهسته به طرف پنجره قدم برداشت و دوباره نگاهی به آن جنگل تاریک انداخت.
نگران شاهزاده اش بود.
یعنی به سلامت به قصر الف برگشته؟
بازدم عمیقی کشید و با باز شدن در اتاقش چشمانش رو ریز کرد و نیم نگاهی به آنجا انداخت.
هیونجین نیشخند به لب و همونطور که کوزه سفالی تیره رنگی رو در دست داشت داخل اومد و خطاب به پادشاه اینکوبوس لب زد

هیونجین : جناب پادشاه تمایل به نوشیدن دارند؟

مینهو پوزخندی زد و به طرف میز گرد اتاقش قدم برداشت.
نیشخند هیونجین پررنگ تر شد و جلو اومد و همراه پادشاهش بر روی صندلی های آن میز نشستند.
کوزه تیره رنگ رو روی میز قرار داد و لب زد

هیونجین : سرورم میشه امشب فقط مثل دوتا دوست باشیم؟
مینهو : تو که همیشه ادب و احترام رو از یاد میبری پس نگران چی هستی؟

هیونجین خنده ای کرد و ادامه داد

هیونجین : این تقصیر من نیست ، شما خودتون به من دستور دادید که باهاتون مثل یک دوست رفتار کنم و خب ازم نخوایید که عادت چند ساله ام رو ترک کنم

dark love ^minsung^Where stories live. Discover now