Part 48

481 71 10
                                    

Writer :

فشار توی رگ های شاهزاده الف زیاد شد و باعث شد تا عصبی بشه.
این همه توهین چه معنی ای داره؟
خون توی رگ هاش به جوش اومد و برای ترسوندن این موجودات سیاه پوش، چنگی به کاسه سفالی روی میز زد و اون رو محکم به طرف در اقامتگاه پرتاب کرد؛ غافل از اینکه در همون زمان پادشاه تندخوی اینکوبوس با قدم های بی صدایی وارد اقامتگاه شاهزاده الف شده بود و کاسه سفالی به قسمت چپ پیشونیش برخورد کرد و توی سرش خرد شد و مسیر سرخ رنگ خون رو به نمایش گذاشت‌.
قلب شاهزاده الف برای چند لحظه ای از تپش ایستاد و تموم بدنش یخ کرد.
بانوی الد دستش رو جلوی دهنش گرفت و اشک درون چشماش جاری شد.
مرد محبوبش زخمی شده بود و این اتفاق قلبش رو می سوزوند.
سردار سئو با چشمای گرد شده ای که مثل وزغ بیرون زده بود؛ به پادشاهش خیره شد.
خون توی چشمای مینهو به وضوح دیده می شد.
دیگه نمی تونست تحمل کنه...
چرا شاهزاده الف اون رو نمی فهمید؟
چرا همش تقلا و بداخلاقی می کرد؟
درسته اون یه اینکوبوسه و قلب سنگی و بی رحمی داره اما بازم یه موجوده و هر موجودی یه کاسه صبر داره.
و حالا کاسه صبر پادشاه لبریز شده...
شاهزاده الف بیش از حد بی ملاحظه شده و هرکاری که میخواد میکنه تا جایی که جرئت کرده به قدرتمندترین موجود جهان صدمه بزنه!
سردار اینکوبوس به سرعت به طرف پادشاهش رفت و نگران دهن باز کرد:

چانگبین : عالیجناب حالتون خوبه؟ شما باید هر چه سریع تر مداوا بشین.

جملات سردارش مثل صدای یه مگس گوشش رو آزار می داد.
اون به شدت عصبانی بود و حتی برای لحظه ای نگاهش رو از چشمای به ظاهر بی تفاوت شاهزاده الف نگرفت و فقط با لحنی محکم و مهیب صداش رو بالا برد:

مینهو : همه برن ییرون.

جمله پادشاه و تُن صدای مهیبش جایی برای سخن گفتن؛ نذاشت.
تمومی افراد حاضر در این اقامتگاه به دستور پادشاه به خارج از اقامتگاه رفتن.
ضربان قلب شاهزاده الف شدت گرفت.
نمی دونست باید چه کار کنه؟
اون اژدها رو از خواب بیدار کرده و حالا باید منتظر سوختن در آتیش نفس اون باشه!
پادشاه بی درنگ به جلو قدم برداشت و خیره به چشمای عسلی رنگ شاهزاده الف زمزمه کرد:

مینهو : معنی این رفتارهای احمقانه ات چیه؟

شاهزاده الف پوزخندی زد.
اون سعی می کرد تا خودش رو در مقابل این مرد قدرتمند نبازه و به دنبال راهی برای فرار باشه...!

جیسونگ : دلیل رفتارهای احمقانه من، رفتارهای وحشیانه توئه!!
توی لعنتی میخوای توی یه جشن، نامزد واقعیم رو وحشیانه بکشی و منو نامزد خودت معرفی کنی.
به نظرت حالا من احمقم؟!

نامزد واقعی؟!!
شاهزاده محبوبش الان به ژنرال الف گفت نامزد واقعی؟!
خون توی رگ هاش به جوش اومد و به جنون رسید.
بی هوا چنگی به مچ دست شاهزاده الف زد و اون رو به طرف دیوار بلند و سیاه اقامتگاه هل داد.
شاهزاده هان با کمر به دیوار چسبید و در همون لحظه دستای پادشاه ترسناک اینکوبوس دو طرف سرش قرار گرفتن.
نگاه مهیب مینهو اون رو می ترسوند اما سعی می کرد تا خم به ابرو نیاره.

dark love ^minsung^Where stories live. Discover now